6 چراغ هشدار برای اتمام همکاری و استعفا!

همۀ ما با ذوق و شوق خاصی وارد یک شرکت می‌شیم. همه‌اش با خودمون فکر می‌کنیم که دیگه اینجا قراره خونۀ آخرتمون باشه و قرار نیست هیچ‌وقت و تحت هیچ شرایطی ترکش کنیم. اما چی می‌شه که خیلی از ما به سال نرسیده، دوباره سایت‌های کاریابی رو زیر و رو می‌کنیم و دنبال خونۀ جدید می‌گردیم؟ دلایل‌ زیادی برای خروج از یک سازمان یا شرکت وجود داره؛ خیلی از اون‌ها شخصیه، اما یک‌سری چراغ‌های هشدار هستن که با دیدنشون، درواقع شنیدنشون (چون این چراغ‌ها از نوع شنیدنی هستن)، باید هرچه زودتر فرار رو بر قرار ترجیح بدیم!

فکر کنید این منم که گفتم دیگه نمیام سر کار:))
فکر کنید این منم که گفتم دیگه نمیام سر کار:))


احتمالاً این چراغ‌ها رو از خیلی‌ها شنیده باشید، اما من می‌خوام از تجربۀ شخصی‎‌ام بگم؛ اینکه چی می‌شه که فکر می‌کنم دیگه باید برم و ذوق و شوق اول کار رو یادم می‌ره! اگه شما هم چنین چیزهایی رو دیدید، یواش یواش نامۀ استعفاتون رو بنویسید:))

اگه قدردانی واژۀ ناشناخته‌ای توی شرکتتون محسوب می‌شه!

معمولاً در ماه‌های اول انتظار این رو داریم که سوتی بدیم، قلق ماجرا دستمون بیاد و مدیرهامون قربون صدقه‌مون نرن. خب، این طرز فکر برای همۀ ما کاملاً طبیعیه و تلاش می‌کنیم طی ماه‌های آینده بهترین خودمون رو نشون بدیم؛ ناسلامتی از فهرست جویندگان کاری که رزومه فرستادن ما انتخاب شدیم، پس باید نشون بدیم انتخابمون درست و بجا بوده. اما از یک جایی به بعد باید همه‌چیز روی اصول پیش بره.

همون زمانه که قلق ماجرا دستمون اومده. مثل اون بازیکنی که روی نیمکت ذخیره کلی تلاش کرده و حالا منتظر اینه تا بهش فرصت بدن و گل بزنه؛ اما خیلی از مواقع حتی گل‌زدنمون هم تأثیری برای بهبود روابط نداره. اون مربی، صاحب باشگاه و مدیری که فکر می‌کنه وظیفه‌ات اینه که گل بزنی و برای این‌ کار پول می‌گیری، همونیه که باید ازش ترسید! اگه دیدید با وجود تلاش‌هاتون نادیده گرفته می‌شید و چیزی به‌عنوان قدردانی توی شرکت وجود نداره، به فکر خونۀ جدید باشید.

کار کردن با آدم‌های قدرنشناس عین تکون دادن وزنه‌های سنگین توی مسابقه مردان آهنینه! همون قدر نشدنی!
کار کردن با آدم‌های قدرنشناس عین تکون دادن وزنه‌های سنگین توی مسابقه مردان آهنینه! همون قدر نشدنی!

اگه دائماً مورد انتقاد قرار می‌گیرید

وقت‌هایی هست که توی دلتون می‌گید «حالا اشکال نداره قدرم رو نمی‌دونن، همین که به کاری که می‌کنم اعتماد دارن و حرفم رو قبول می‌کنن خیلیه! درسته که این طرز فکر غلطه، اما باز هم توی این آشفته‌بازار اینجابودن غنیمته!» اما اون مدیر عزیز دائماً در حال انتقادکردنه و همش می‌خواد ثابت کنه شما چیزی بلد نیستید! از این آدم‌ها باید ترسید. آخرین بار دو هفتۀ پیش بود که مورد انتقاد قرار گرفتم. متنی نوشته بودم که 4 نفر دیده بودنش و تأییدش کرده بودن. با سر بالا متن رو فرستادم و گفتم قراره این رو رپورتاژ بریم! شاید باورتون نشه، اما 45 دقیقه بعدش در حال صحبت‌کردن راجع به متنی بودیم که بیشتر اشکالش، جورنبودن با سلیقۀ مدیر بود. اون زمان که داشت از دونه دونۀ جمله‌هام اشکال می‌گرفت، اشک‌هام رو پاک کردم و با خودم گفتم من دیگه تو این خراب‌شده نمی‌مونم!

فکر کنید این هم من هم اون‌هام دستمال کاغذی‌هاییه که باهاش اشکام رو پاک کردم:))
فکر کنید این هم من هم اون‌هام دستمال کاغذی‌هاییه که باهاش اشکام رو پاک کردم:))


می‌دونید، انتقادکردن هم راه و رسم خودش رو داره. من این رو از همکاری با سمیرا توی گروه جوهر فهمیدم. اولش می‌گه خیلی متن خوبی بود دست شما درد نکنه اما...؛ منم می‌دونم که متنم مشکل داره و انتقادش رو می‌پذیرم؛ چون بین بشین و بتمرگ خیلی فاصله است!

اگه نیروی کار متخصص توی شرکت وجود نداره

خیلی‌وقت‌ها وارد شرکتی می‌شیم، به هوای اینکه یاد بگیریم. با خودمون دو دوتا چهارتا می‌کنیم و می‌گیم شاید فلان چیز و فلان چیز رو نداره، اما جای رشد داره و من می‌‌تونم به کمک چنین کاری رشد کنم. اما متأسفانه بعضی‌وقت‌ها پیش میاد که پرده‌های جلوی چشممون کنار می‌رن و می‌بینیم هیچ‌کدوم از اون ویژگی‌های مدینۀ فاضله که توی ذهنمون نوشته بودیم، واقعی نیستن. هیچ‌کس متخصص نیست و همه با آزمون و خطا پیش می‌رن! به نظر من تیمی که توش یک آدم متخصص وجود نداشته باشه، فاتحه‌اش خونده است!

اگه همکاری توی سازمانتون تعریف نشده

نمی‌تونیم توقع داشته باشیم که همکارهامون مثل دوست‌ها و خانواده‌مون باشن، ولی حداقل همکاری و همراهی چیز زیادی نیست که نشه انتظارش رو داشت. ناسلامتی ما 8 تا 9 ساعت در روز رو با همکارهامون می‌گذرونیم. اگه قرار باشه اون زمان به دعوا و ابرو بالا انداختن بگذره، از جهنم هم بدتر می‌شه. من این رو زود فهمیدم و دورکار شدم، اما ترکش‌های همکاری‌های بد هنوز توی بدنم مونده.

اگه الان استعفا ندیم، کی بدیم؟!
اگه الان استعفا ندیم، کی بدیم؟!


اگه ایده‌های مارکتینگی شرکت با ذهنیت شما در تضاده

همۀ ما خط قرمزهایی برای خودمون تعریف می‌کنیم. خط قرمزهایی که می‌‌تونه توی روابطمون، فعالیت‌هامون و عقایدمون دخیل باشه. اگه ایده‌های مارکتینگی شرکت با خط قرمزهای شما در تضاده، موندنتون فقط و فقط شکنجه‌دادن خودتونه! باور کنید! مدیر من دوست داشت خبرهای زرد کار کنه تا بیشتر دیده بشه، هرچی هم بهش می‌گفتم این کار برای تو جواب نمی‌ده، گوشش بدهکار نبود! شاید حتی الان از خداش باشه که اسمش رو بگم تا معروف شه، اما کور خونده، از این خبرها نیست:))

اگه به نسبت کاری که می‌کنید پول دریافت نمی‌کنید

پول چرک کف دست نیست! حالا دیگه نمی‌شه گفت پول کم می‌گیرم، عوضش برام رزومه می‌شه! دروغه! هیچ رزومه‌ای به اینکه مفت کار کنید نمی‌ارزه! باور کن! اونی که می‌گه پول کمی بهت می‌دم اما بهت یاد می‌دم، یک دروغگوی محضه! اگه دیدید کاری که می‌کنید خیلی زیاده و پولش جوابگوی نیازتون نیست، باهاش خداحافظی کنید؛ چون این‌جوری فقط یک آدم افسرده‌ هستی که هیچ فرقی با ربات نداره و دلش نمیاد پول‌هاش رو خرج کنه!

من با دیدن این نشونه‌ها چمدون خاطره‌هام رو بستم و توی اوج خداحافظی کردم. قبل از این‌که ایده‌هاشون با دست‌های من به ثمر برسه! شما چی؟ هنوز به موندن و درست شدن فکر می‌کنید؟