نوشتن دم نزدن است. آن کسی که مینویسد، گم میشود و خودش را بین کلمهها جا میگذارد.
3 فیلمی که به شما انگیزه سفر، ماجراجویی و خودشناسی میدهد
احتمالا جمله معروف " گردشگری را باید از خانه خودمان شروع کنیم" را به خاطر داشته باشید. جملهای که در یکی از برنامههای تلویزیونی گفته شد و تا مدتها دستخوش شوخی و طنز در شبکههای اجتماعی مختلف بود. ولی این جمله، این روزها که پاندمی کرونا، سفرهای ما را محدود کرده است، کاربرد زیادی دارد.
میتوان گفت، خوش به حالِ ما که سینما را داریم و میتوانیم برای دقایقی هم که شده از زندگی واقعی فاصله بگیریم و لذت ببریم. فیلمهای با موضوع سفر، همیشه همراه با خودشناسی است و حتی ممکن است جهانبینی ما را هم تغییر دهد.
در ادامه فیلمهایی معرفی میشوند که شما را به دل شهرهای وین و پاریس و طبیعت وحشی آلاسکا میبرد.
معرفی فیلم پیش از طلوع (Before Sunrise)
فیلم ماجرای آشنایی اتفاقی سلین و جسی، به شهر وین، با قطار را دنبال میکند. این دو با یکدیگر از قطار پیاده میشوند و ساعتهایی را با هم در شهر میگذرانند. گفتگوی صریح و طبیعی آنها با یکدیگر بسیار جالب و دلنشین است و صد البته که نمیتوان شهر وین را در این فیلم دوست نداشت.
این شهر در دهه۹۰، با خیابانها و کوچههای سنگفرششده زیبایش، کافههای دنجش، خانههای اُپرای بزرگش و آدمهایی که در گوشه و کنار شهر، هر یک به کاری مشغولاند، حسِ زندگی دارد.
گذشته از تمام نكات خوبي كه اين فيلم درباره مفاهیم مرتبط با زندگی به شما يادآور میشود و گوشزد میکند؛ نگاهتان را هم به شهر و خيابانهایش عميقتر خواهد کرد.
در فیلم ميبينيد كه شخصيتها، ساعتها در شهر با هم راه میروند و از هر موضوعي حرف ميزنند و دوربين هم، همقدم با شخصيتها در شهر میچرخد و گوشه و كنار و كوچه پس كوچههاي شهر وین را با همه اتفاقات و رويدادهایش نشان میدهد.
قطعا، قدم زدن در شهر براي اين فيلم نمادين است، اما شخصیتهای فیلم تا حوالی صبح در همهجای شهر گشت میزنند تا جایی که کمکم همه چراغها خاموش و شهر به خواب میرود و این یک تجربه بینظیر است.
بله؛ خيابانهاي ما پر ترافيك، شلوغ و پر سر و صدا هستند، دود و غبار، آنها را فراگرفته و حتی گاهی بیشتر از آن چیزی که فکر میکنید، خشن هستند. اما جای جایِ همین شهر؛ پشت ترافیکِ سنگین همت، چراغ قرمزهایِ طولانی و متوالیِ خیابان آزادی، کوچه پسکوچههای محله منیریه، خیابان ولیعصر با همه زیباییهایش، خیابانِ سی و سوم یوسفآباد، خیابانهای کمعرض با برجهای بلندِ محله زعفرانیه، هیاهو و ازدحام کوچه برلن، تلاطمهای خیابان فردوسی و چهارراه استانبول و... خاطرههای بسیاری ثبت شده است.
خيابانها و كوچههاي شهر، صرفا فضايي راهرو مانند براي جابهجايي و حرکت نيستند، میشود به شهر، خيابانها و کوچههایش مثل فضايي برای تعامل و براي تبادل حركت و انديشه نگاه كرد و چقدر خوب، اين مفهوم در فیلم و شهر وین نشان داده شده است.
وقتی در شهر گشت یا پرسه میزنید، از مقابل هر چيزي که عبور میکنید؛ کمی بیشتر تامل و به كيفيت و ماهيت آن فكر كنيد، حتی ویترین يک مغازه.
گشتزني در شهر میتواند مطالعه بیواسطه زندگیِ روزمرهای باشد، که در هر شهری جاریست.
بیایید به شهرمان، خیابانهایش و آدمهایش مهربانتر و عمیقتر نگاه کنیم.
معرفی فیلم به سوی طبیعت وحشی (Into The Wild)
داستان این فیلم، برگرفته از رمانی به همین نام و روایت زندگی کریستوفر مککندلز است. در فیلم میبینید که، کریستوفر تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شده و آماده رفتن به بهترین دانشگاهها است و پسانداز خوبی دارد اما به یکباره به همه چیز پشت میکند. پولهایش را به خیریه میبخشد، از اتومبیل گرانقیمتش چشمپوشی میکند، هویتش را تغییر میدهد و خانه و خانواده را ترک میکند و با دست خالی دل به جاده میسپارد. او تمام آمریکا را میچرخد و در نهایت به آلاسکا سفر میکند.
کریستوفر از دروغهای والدین و پنهانکاریهایشان و از روال زندگی تکراری در شهر خسته میشود و به دنبال یک تجربه ناب و جدید، از هر چیزی که به آن تعلق دارد؛ فاصله میگیرد، زندگیِ شهری را فراموش، خانه امن خودش را ترک و به سمت ناشناختهها حرکت میکند.
کریستوفر همزمان دو سفر را شروع میکند. اولی، سفری مادی از یکی از ایالتهای جنوبی امریکا به سمت الاسکا و سفر دوم، سفری معنوی از زندگیِ مدرن و شهری، به سوی طبیعت بکر. کریستوفر برای کشتن منِ دروغین و برای کشف منِ واقعیاش دل به طبیعت وحشی میزند و طی یک پروسه دو ساله، دوباره متولد میشود و میمیرد.
یکی از نکات قابل توجه این فیلم، این است که شما درفیلم، سفر کریستوفر را با عناصر مختلف سفر دنبال میکنید. با اتومبیل، قطار، قایق و در نهایت با پای پیاده.
" او دو سال پیش، پا به زمین گذاشت. بدون تلفن، بدون استخر و حیوانات خانگی و بدون سیگار. با روحی رهاشده از دغدغهها. یک افراطی کامل. مسافرِ اهل زیباییها که خانهاش جاده بود. از آتلانتا گریخت تا دیگر بازنگردد و اکنون پس از دو سال پرسه و خانهبهدوشی به فصل نهایی زندگیاش و بزرگترین ماجرای زندگیاش، رسیده.
نبرد نهایی برای کشتن این من دروغین با رسیدن به چنین زیارتگاه معنوی جلوه دیگری یافته. ده شبانهروز سفر با قطار و اتومبیل برای رسیدن به شمال بزرگِ برفی، پایان یافته. دیگر با جلوههای تمدن مسموم نمیشوی و پا به سرزمینی میگذاری تا در طبیعت وحشیاش گم شوی".
اینها جملههایی هستند که کریستوفر در بدو ورود به آلاسکا روی قطعه چوبی نوشت و تمامی جملهها نشان میدهد که او در جستوجوی یک حقیقت گمشده بوده است.
مضمون این شعر از مرحوم افشین یداللهی، بیارتباط با این فیلم نیست:
مقصد من رفتن است، با نرسیدن خوش است/ هر که به مقصد خوش است مانده بن بستها ست
خون رگ جادهام، تا نرسیدن خوشم/ نبض مدام قدم خاصیت هست هاست
معرفی فیلم نیمه شب در پاریس (Midnight In Paris)
داستان فیلم درباره نویسندهای است که همراه نامزد و خانواده نامزدش به پاریس میرود. او در حال نوشتن یک کتاب است و با ورود به شهر پاریس، با زندگی و دنیای جدیدی آشنا میشود. در واقع او تحتتاثیر جادوی شهر پاریس قرار میگیرد.
موضوع کلی فیلم درباره نوستالژی است. اینکه چرا شما از زندگی اکنون خودمان راضی نیستیم و در هر دورهای که زندگی میکنیم، چشمانمان به دنبال دوره و عصر دیگری است. شاید دلیل آن بهشت گمشدهای باشد که آدمیزاد در جستوجوی آن است.
این فیلم، سفر به شهر پاریس و بافت شهری پاریس را از لنز دوربین وودی آلن نشان میدهد. شهری که جای آدمها، جای معاشرت، جای قدم زدن و جایی برای شروع و پایان است و آیا کسی هست که عاشق قدم زدن در خیابانهای پاریس نباشد؟ شاهکار وودی آلن کاری میکند که شما خود را در فرانسه قرنِ 20ام، در عصر طلایی دنیا ببینید. انگار که سالهاست در این شهر زندگی میکنید و آن را میشناسید.
از طرف دیگر، فیلم نیمهشب در پاریس شبیه رویاها و تخیلات همه ماست و سفر به زمان و گذشته را نمایش میدهد.
نیمه شبی در پاریس روی سکویی نشستید و یک ماشین قدیمی به دنبالتان میآید و شما را به زمانی میبرد که، آرزویش را داشتید و با افرادی ملاقات میکنید که سالها پیش مردند ولی قهرمانان زندگی شما هستند. ارنست همینگوی، فیتز جرالد، سالوادور دالی، پیکاسو و...
یا مثلا فکر کنید سوار ماشینی میشویدکه شما را به خیابان لالهزارِ سالهای دور ببرد، با تمام کافهها و سینماها و تئاترهای آن دوران.
همه ما دوست داریم به گذشته سفر کنیم چون شکوهِ به جا مانده از گذشته، نقصهای آن را به واسطه مقایسه با دنیای امروز، خنثی میکند. ولی این فقط زاییده ذهن ما است.
فیلمهای وودی آلن همیشه جذاب و الهامبخش بوده و مهمترین سوالهای زندگی را در یک فضای متفاوت و گاهی فانتزی و با زبانی طنز بیان میکند. این فیلم در انتها میخواهد شما را قانع کند که آدم زمانه خود باشید و به جای حسرت خوردن برای روزهای گذشته، بیشترین لذت و استفاده را از زندگی امروز خود ببرید.
یک دیالوگ معروف از فیلم ایرانی آقای هالو است که آقای نصیریان در حالی که در اتوبوس نشسته میگوید: "سفر بسیار چیز خوبیست، آدم را پخته میکند"
در این نوشته تلاش کردم، فیلمهایی را معرفی کنم که، علاوه بر زنده کردن حال و هوای سفر را در شما، حرفی هم برای گفتن داشته باشد و در جهانبینی شما تاثیر بگذارد. در طول این فیلمها شما شاهد یک شهرگردی تمامعیار، نمایش طبیعت و زیباییهایش و یک داستان عاشقانه در دل سفر به زمان، هستید.
به خاطر داشته باشید که، سفر همیشه بهترین وسیله برای صیقل دادن ذهنیت خودتان با ذهنیت دیگری بوده و شناخت دیگران، بهترین راه برای شناختن خودتان است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ملیکا
مطلبی دیگر از این انتشارات
او همانند موسیقی بی کلام بود!!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
آموزش ادیت عکس