مهندس عمران؛ پادکست «خوانش کتاب برای انسان خردمند»؛ نویسندهی علمی/تخیلی؛ مترجم و ویراستار؛ گوینده و تهیهکننده رادیو در سالهای دور! عاشق موسیقی، سینما، اخترفیزیک، اتیمولوژی، زبانشناسی و...
از زندگیهای گذشتهی شما و اتفاقات پس از مرگ...
ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻛﻪ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻣﺘﻮﻟﺪ میشود، ﻓﻜﺮ میکنید ﺁﻏﺎﺯ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﻭﺳﺖ. ﺍﻳﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻴﺴﺖ.
ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ میمیرد، ﻓﻜﺮ میکنید ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺯﻧﺪگیِ ﺍﻭﺳﺖ. باز ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ!
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﺴﻴﺎﺭ بزرگتر ﺍﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﻭ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ.
ﺗﻮﻟﺪ ﻭ ﻣﺮﮒ ﺩﻭ ﺍﻧﺘﻬﺎی ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ.
ﺗﻮﻟﺪﻫﺎﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻭ مرگهای ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﺭﻭﻥِ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺭﻭﻱ میدهند.
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮﺩ ﻧﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻧﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ.
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻭ ﺍﺑﺪﻳﺖ ﺑﺮﺍﺑﺮﻧﺪ...
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﺭ نقطهی ﻣﺮﮒ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺁﻏﺎﺯ میشود. آنگاهکه میمیرید، ﺩﺭ یک سوی ﻓﺼﻠﻲ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﻲ، ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻓﻜﺮ میکنند ﺗﻤﺎﻡ زندگیتان ﺑﻮﺩ، ﻣﺴﺪﻭﺩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﻳﻦ، ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻓﺼﻞ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺑﻲ ﻛﻪ ﻓﺼﻮﻝِ بیکران ﺩﺍﺭﺩ.
ﻳﻚ ﻓﺼﻞ ﺑﺴﺘﻪ میشود ﺍﻣﺎ ﻛﺘﺎﺏ ﻣﺴﺪﻭﺩ ﻧﻴﺴﺖ.
فقط ﺻﻔﺤﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻥ، ﻓﺼﻠﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺁﻏﺎﺯ میشود.
ﻳﻚ ﻓﺮﺩِ در حالِ ﺑﻪ ﻣرگ ﺷﺮﻭﻉ میکند ﺑﻪ ﺗﺠﺴﻢ ﺯﻧﺪﮔﻲ بعدیاش. ﺍﻳﻦ ﻳﻚ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﭼﻮﻥ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﻓﺼﻞ ﺭﻭﻱ میدهد.
ﺑﻮﺩﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ کلمهای ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﻭ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺗﺎﻧﺎ میخواند. ﺗﺎﻧﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺗﺤﺖﺍﻟلفظی ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ ﺁﺭﺯﻭ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﻣﺠﺎﺯﺍً «ﻛﻞ ﻫﺴﺘﻲ ﺁﺭﺯﻭ» ﻣﻌﻨﻲ میدهد. ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ: ﺩﻟﺴﺮﺩﻱ، ﺧﺮﺳﻨﺪﻱ، ناامیدی، ﻛﺎﻣﻴﺎﺑﻲ، ﺷﻜﺴﺖ... ﺍﻣﺎ اینها ﺩﺭﻭﻥ ﻳﻚ ﺑﺴﺘﺮ ﻭ زمینهی ﻣﺸﺨﺼﻲ ﺭﻭﻱ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ میتوانید ﺁﻥ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﺑﻨﺎﻣﻴﺪ.
فرد در حال مرگ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩﻥ آنها، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ پیشتر ﺑﺮﻭﺩ ﺗﻤﺎمشان ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﺪ؛ ﭼﻮﻥ ﺑﺪﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺳﺖ: ﺍﻳﻦ ﺫﻫﻦ ﺑﺎ ﺍﻭ نمیماند، ﺍﻳﻦ ﻣﻐﺰ ﺑﺎ ﺍﻭ نمیماند. ﺍﻣﺎ ﺁﺭﺯﻭ، ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻌﺪﻱِ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﻗﻢ میزند. ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻗﻨﺎﻉناشده ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻳﺪ، ﺭﻭﺡ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺁﻥ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺣﺮﻛﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ.
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺷﻤﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ پیشتر ﺍﺯ ﺗﻮﻟﺪﺗﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ میشود، پیش ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﻱِ ﻣﺎﺩﺭﺗﺎﻥ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻫﻢ پیشتر ﺍﺯ ﺁﻥ: ﺩﺭ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﻲِ ﭘﻴﺸﻴﻦِ ﺷﻤﺎ.
ﺁﻥ ﭘﺎﻳﺎﻥ، ﺁﻏﺎﺯ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺳﺖ.
ﻳﻚ ﻓﺼﻞ ﺑﺴﺘﻪ میشود، ﻓﺼﻠﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ میشود. ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺟﺪﻳﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ، نودونه ﺩﺭﺻﺪ ﺗﻮﺳﻂ ﻭﺍﭘﺴﻴﻦ لحظهی ﻣﺮﮒ ﺷﻤﺎ ﻣﻘﺪﺭ میشود. ﺁﻧﭽﻪ ﮔﺮﺩ آوردهاید، ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ آوردهاید ﺑﻪ ﻳﻚ ﺑﺬﺭ میماند؛ ﺑﺬﺭﻱ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺩﺭﺧﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﻣﻴﻮﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، ﮔﻞ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، ﻳﺎ ﻫﺮ آنچه ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺭﻭﻱ ﺩﻫﺪ. ﺷﻤﺎ نمیتوانید آنها ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺬﺭ ﺑﺨﻮﺍﻧﻴﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺬﺭ ﻛﻞ ﺍﻳﻦ ﻧﻘﺶ ﻭ ﻧﮕﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺍﺳﺖ.
ﺍﮔﺮ ﺁﺩﻣﻲ ﻛﺎﻣﻼً ﻫﺸﻴﺎﺭ ﺑﻤﻴﺮﺩ، ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺩﻳﺪﻥ ﻛﻞ پهنهای ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﻮﺭ ﺩﻳﺪﻩ، ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺩﻳﺪﻥ ﻛﻞ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺁﻥ ﺩﺭ ﻧﻮﺭ ﺩﻳﺪﻥ، ﺑﺎ ﻳﻚ ﻫﺸﻴﺎﺭﻱ، ﺑﺎ ﻳﻚ ﺷﻌﻮﺭ، ﺑﺎ ﻳﻚ ﺷﻬﺎﻣﺖ غیرارادی ﻣﺘﻮﻟﺪ میشود. ﺍﻳﻦ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻭﻱ بهشخصه ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ.
◄ ﺷﺶ ﺩﻳﻦ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﺍﺩﻳﺎﻥ میتوانند ﺑﻪ ﺩﻭ ﻣﻘﻮﻟﻪ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﺷﻮند:
ﻳﻜﻲ ﻣﺸﺘﻤﻞ ﺍﺳﺖ ﺑﺮ ﻳﻬﻮﺩﻳﺖ، ﻣﺴﻴﺤﻴﺖ ﻭ ﺍﺳﻼﻡ. اینها ﺑﻪ ﻳﻚ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻴﻦ ﺗﻮﻟﺪ ﻭ ﻣﺮﮒ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ همهچیز ﺍﺳﺖ. هرچند آنها ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺩﻭﺯﺥ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺘﺎﺧﻴﺰ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ اینها ﺗﻨﻬﺎ ﻋﻮﺍﻳﺪ ﺣﺎﺻﻠﻪ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﻣﻘﻮﻟﻪی دیگر ﻫﻨﺪﻭﺋﻴﺴﻢ، ﺟﻴﻨﻴﺴﻢ ﻭ ﺑﻮﺩﻳﺴﻢ ﺍﺳﺖ. آنها ﺑﻪ نظریهی ﺗﻨﺎﺳﺦ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﻳﻚ ﺍﻧﺴﺎﻥ الیالابد ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺘﻮﻟﺪ میشود، ﻣﮕﺮ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ روشنضمیر ﺷﻮﺩ ﻭ چرخهی ﻣﺮﮒ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ برایش ﺍﺯ ﺣﺮﻛﺖ ﺑﺎﺯ ﺍﻳﺴﺘﺪ.
ﻣﻦ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ کردهام و ﺑﻪ نقطهای رسیدهام ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ میتوانم زندگیهای ﻗﺒﻠﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ برایم ﺑﺮﻫﺎنی ﺑﺴﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﻳﻦ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ، ﺍﻳﻦ تجربهی ﻣﻦ ﺍﺳﺖ؛ ﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﻣﻴﺮﺍﺙ ﻫﻨﺪﻭﺍﻥ، ﺑﺎﻭﺭﻫﺎ ﻳﺎ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﺷﺎﻥ ﺭﺑﻄﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ ﻣﻦ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﺨﻦ میگویم.
دقت کنید؛ این صرفاً تجربهی من است و به درد شما نمیخورد!
ﺩﺭ ﺗﺒﺖ، ﺑﺮﺍﻱ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﻛﺎﻟﺒﺪﻫﺎﻳﻲ کوشیدهاند ﻛﻪ ﺩﺭ آنها ﺑﺮﺧﻲ ﭼﻴﺰﻫﺎﻱ خارقالعاده ﺭﻭﻱ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. آنها ﺍﻳﻦ ﻗﺒﻴﻞ ﻛﺎﻟﺒﺪﻫﺎ ﺭﺍ بهعنوان ﻳﻚ نمونهی شاهد ﺣﻔﻆ کردهاند. ﺯﻳﺮﺍ ﭼﻨﻴﻦ ﺭﻭﻳﺪﺍﺩﻫﺎﻳﻲ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﺗﻔﺎﻕ نمیافتند ﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﻫﻢ ﺭﻭﻱ نمیدهند. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ، یکبار ﭼﻨﻴﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﻭﺍﻗﻊ میشوند.
ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺜﺎﻝ، ﭼﺸﻢ ﺳﻮﻡ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻫﻢﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺳﻮﺭﺍﺧﻲ ﺩﺭ پیشانیاش، ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ ﺳﻮﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﮔﺸﻮﺩﻩ شده ﺍﺳﺖ.
ﺭﺧﺪﺍﺩﻱ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻗﺒﻴﻞ، ﺩﺭ ﺻﺪﻫﺎ ﻳﺎ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ یکبار ﺭﻭﻱ میدهد. ﭼﺸﻢ ﺳﻮﻡ ﺩﺭ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﺸﻮﺩﻩ میشود، ﻭﻟﻲ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺷﺪﻥ ﭘﻴﺸﺎﻧﻲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻛﺴﻲ ﺍﺗﻔﺎﻕ نمیافتد. ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺷﺪﻥ ﺭﻭﻱ ﺩﺍﺩ، ﺩﺭ ﭘﺲ ﺁﻥ ﻋﻠﺘﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ. ﻋﻠﺖ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﭼﺸﻢ ﺳﻮﻡ ﺑﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﻧﻴﺮﻭﻱ ﻋﻈﻴﻤﻲ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺟﻤﺠﻤﻪ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻛﺮﺩ. ﭼﻨﻴﻦ ﺟﻤﺠﻤﻪ ﻳﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺎﻟﺒﺪﻱ ﺑﻌﺪﺍً ﺗﻮﺳﻂ تبتیها ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺜﺎﻝ ﺍﻧﺮﮊﻱ ﺟﻨﺴﻲ ﻛﺴﻲ، ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺮﮊﻱ ﺑﻨﻴﺎﺩﻳﻦ، ﺑﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﻗﺪﺭﺗﻲ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﻮﺭﺍﺧﻲ ﺩﺭ ﺳﺮﺵ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻛﻴﻬﺎﻥ ﺍﺩﻏﺎﻡ ﺷﺪ. ﭼﻨﻴﻦ ﭼﻴﺰﻱ بسیار به ندرت ﺭﻭﻱ میدهد.
ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻛﻠﻲ ﻛﻴﻬﺎﻥ ﺍﺩﻏﺎﻡ میشوند، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺍﻧﺮﮊﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻨﺎﻥ طمأنینهای ﺍﺯ ﺻﺎﻓﻲ میگذرد ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﻲ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﻴﺎﺳﻲ ﻛﻮﭼﻚ ﺗﺮﺍﻭﺵ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﻴﭻ ﺳﻮﺭﺍﺧﻲ نمیآفریند. ﺍﻳﻦ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﺗﻨﻬﺎ یک بار ﺩﺭ ﻛﻞ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺷﺪﺕ غیرمنتظره ﺭﻭﻱ میدهد ﻛﻪ ﺟﻤﺠﻤﻪ میشکند ﻭ ﻛﻞ ﺍﻧﺮﮊﻱ ﺩﺭ ﻛﻴﻬﺎﻥ ﺍﺩﻏﺎﻡ میشود
◄ ﺍﺯ ﻣﻦ میپرسید: ﻟﻄﻔﺎً ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﭼﻴﺰﻱ ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ؟
ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ میخواهید ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﻨﻮﻧﻲ ﻛﺎﻣﻼً ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﻣﺘﻮﻟﺪ شدهام؟
میتواند ﭼﻨﻴﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﻮﺩ «تقریباً» ﺑﺎ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻛﺎﻣﻞ ﻣﺘﻮﻟﺪ شدهام. میگویم «تقریباً» ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺒﺐ ﻛﻪ ﺑﺮﺧﻲ گامها ﺭﺍ ﺗﻌﻤﺪﺍً ﻛﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺭﺩﻡ، ﺗﻌﻤﺪﻱ ﻛﻪ میتواند ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺳﺪ.
ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺭﺩ، ﺗﻔﻜﺮ «ﺟﻴﻦ» ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻋﻠﻤﻲ ﺍﺳﺖ. آنها ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﮔﺎﻡ ﻃﺒﻘﻪﺑﻨﺪﻱ کردهاند. ﺳﻴﺰﺩﻩ ﮔﺎﻡ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ، ﻭ چهاردهمین ﮔﺎﻡ ﺩﺭ ﻣﺎﻭﺭﺍ.
ﺑﺎ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻤﻴﻦ ﮔﺎﻡ، ﺳﻔﺮ «تقریباً» ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ میرسد. میگویم «تقریباً»، ﺍﻳﻦ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎ ﻓﺮﻭ ریختهاند؛ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻚ پردهی ﺷﻔﺎﻑ باقیمانده ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻧﺶ همهچیز ﺭﺍ میتوان ﺩﻳﺪ. بههرحال، ﭘﺮﺩﻩ ﺁﻧﺠﺎﺳت. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺯﺩﻥ ﺁﻥ، ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻴﭻ ﻣﺸﻜﻠﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﺎﻭﺭﺍﺀ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻭﺭﺍﻱ ﭘﺮﺩﻩ، ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻً میتوانستید ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻮﻱ ﻧﻴﺰ قابلرؤیت ﺍﺳﺖ؛ ﺩﺭ ﻛﻞ ﻫﻴﭻ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻭ ﺗﻔﺎﻭﺗﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻲ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺎﻗﻲ ﺑﻤﺎﻧﺪ، میتواند ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﻮﻟﺪﻱ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﺎﻭﺭﺍ، ﺭﺍﻫﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﺩﻩ ﺟﺰ یکبار ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ...
◄ هفتصد ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﻣﻦ، ﻳﻚ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ بیستویک ﺭﻭﺯﻩ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻳﻚ روزهی ﻛﺎﻣﻞ بیستویک ﺭﻭﺯﻩ، ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﺮﻙ ﻛﺎﻟﺒﺪ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺩﻟﻴﻠﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ، ﺍﻣﺎ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺁﻥ بیستویک ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺧﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ. ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﻧﺪ. ﺁﻥ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﺎﻣﻞ ﻛﻨﻢ. ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺗﺪﺍﻭﻡ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. مرحلهی ﻣﻴﺎﻧﻲ ازاینجهت ﻭﺍﺟﺪ ﻫﻴﭻ ﻣﻌﻨﺎﻳﻲ ﻧﻴﺴﺖ. هنگامیکه ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﻲ باقیمانده ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﻴﺪﻡ!
ﺁﻥ بیستویک ﺭﻭﺯ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﻪ ﺁﺧﺮ ﺑﺮﺳﺪ، ﭼﻮﻥ ﺩﻗﻴﻘﺎً ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺁﻥ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻗﻠﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺷﺨﺼﻲ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪ، ﻫﻴﭻ ﺧﺼﻮﻣﺘﻲ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺷﺖ؛ ﮔﺮﭼﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺑﺪﺍﻥ ﺳﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﻋﻤﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻳﻚ ﺩﺷﻤﻦ. ﺁﻥ ﻗﺘﻞ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺷﺪ...
ﺣﺎﻝ، ﻫﻨﻮﺯ میتوانم ﻳﻚ ﺗﻮﻟﺪ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ. ﺣﺎﻻ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﺗﻮﻟﺪﻱ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ یکبار ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﻫﻢ ﺑﺪﺍﻥ ﺑﺴﺘﮕﻲ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻛﻨﻢ ﺁﻥ ﺗﻮﻟﺪ ﻣﻔﻴﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﻃﻲ ﻛﻞ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﻪ میباید ﺳﭙﺮﻱ ﻛﻨﻢ، ﺑﺎﻳﺴﺖ ﻣﺠﺎﻫﺪﺕ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﻛﻪ ﺩﺭﻳﺎﺑﻢ ﺁﻳﺎ ﺗﻮﻟﺪﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺘﻀﻤﻦ ﻫﻴﭻ ﻓﺎﻳﺪهای ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻳﺎ ﺧﻴﺮ. آنگاه ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻮﻟﺪ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ شد.
ﺩﺭ ﺑﺎﺯﭘﺴﻴﻦ لحظهی ﺯﻧﺪﮔﻲ قبلیام، ﺁﻥ ﻛﺎﺭِ باقیمانده میتوانست ﻓﻘﻂ ﻃﻲ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﭼﻮﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺘﺮﺍﻛﻢ ﺑﻮﺩ. ﺳﻦ ﻣﻦ یکصد ﻭ ﺷﺶ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ.
ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺩﺭ ﺣﺮﻛﺖ ﺑﻮﺩ. ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ، ﺩﺭ ﺍﻳﺎﻡ کودکیام ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺗﻮﻟﺪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻳﺎﻓﺖ. ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ قبلیام، ﺁﻥ ﻛﺎﺭ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﭘﺎﻳﺎﻧﻲ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ، ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ، بیستویک ﺳﺎﻝ ﻭﻗﺖ ﺻﺮﻑ ﺷﺪ.
ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﺍﻭﻗﺎﺕ، ﺍﮔﺮ ﻳﻚ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻭﺩ، ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﻻﺯﻡ ﺷﻮﺩ ﭼﻨﻴﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﻃﻮﻳﻠﻲ، ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ، ﺑﺮﺍﻱ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﺎﻓﺎﺕ ﺻﺮﻑ ﮔﺮﺩﺩ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ، ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﺎﻣﻼً ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻣﺘﺤﻘﻖ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ نیامدهام؛ «تقریباً» با فهم ﻭ ﺗﺤﻘﻖ ﻛﺎﻣﻞ ﺯﺍﺩﻩ شدهام.
ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭼﺮﺍ اینقدر ﻛﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﻲ گذشتهام ﮔﻔﺘﻢ، ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻠﺖ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺭﺯﺷﻲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻳﺎ ﺑﺪﺍﻥ ﺳﺒﺐ ﻛﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺧﻲ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﺭﺍ دربارهی ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﻴﺶ میدانید؛ ﻧﻪ، ﺑﺪﻳﻦ ﻋﻠﺖ ﻧﺒﻮﺩ. ﻫﻤﻴﻦ ﺍﻧﺪﻙ ﺭﺍ ﺻﺮﻓﺎً ﮔﻔﺘﻢ، ﭼﻮﻥ ممکن ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻴﻦ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮﺩ ﻣﻨﻌﻜﺲ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺤﻘﻖ زندگیهای ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺧﻮﺩ برآیید.
لحظهای ﻛﻪ زندگیهای ﻗﺒﻠﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻴﺪ، ﻳﻚ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻭ ﺗﺤﻮﻝ ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ همانجا ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﻨﺎﺭ گذاردهاید، ﺁﻏﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﻛﺮﺩ. ﺑﮕﺬﺭﻳﻢ ﺍﺯ اینکه ﺩﺭ زندگیهای بیپایان ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﺭﺳﻴﺪ. ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻚ تکرار خواهد ﺑﻮﺩ ﻭ بس.
ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺍﺟﺒﺎﺭﺍً ﺧﻄﻲ ﻣﻴﺎﻧﻲ، ﻳﻚ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﻴﻦ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻗﺒﻠﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﻃﻲ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ، میبایست ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ ﻇﺮﻓﻴﺖ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﻳﻚ ﮔﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ.
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﺸﻜﻞ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ: ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺨﺖ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﺎﺭﻱ ﻛﺮﺩ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ زندگیهای ﻗﺒﻠﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﻳﺪ. ﺍﻣﺎ ﺁﻥ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ «ﺷﻬﺎﻣﺖ» ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ میشد، امروزهروز ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ؛ ﻣﺸﻜﻞ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻗﺘﻲ ﻫﻴﭻ خاطرهای ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺳﺒﺐ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﺷﻤﺎ ﺷﻮﺩ، ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ میتوانید ﺑﻪ زندگیهای ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻫﻨﻤﻮﻥ ﺷﻮﻳﺪ. ﺩﺭ ﻏﻴﺮ ﺍﻳﻦ ﺻﻮﺭﺕ، ﺁﻥ خاطرهها میتوانند ﻣﻮﺟﺐ ضربهی ﺭﻭﺣﻲ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﻲ ﺳﻬﻤﮕﻴﻨﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺑﺸﻮﻧﺪ. ﻣﺪﺧﻞ ضربهای ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺳﺖ نمیتواند ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺷﻮﺩ، ﻣﮕﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﻇﺮﻓﻴﺖ ﻭ ﻟﻴﺎﻗﺖ ﺭﻭﻳﺎﺭﻭﻳﻲ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ.
ﺻﺪﺍﻳﻢ ﺭﺍ میشنوید؟ ﻣﺮﺍ میبینید؟ ﻣﻦ ﺩﺭ آستانهی ﺩﺭ ایستادهام ﻭ ﺩﺭ میزنم.
ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﻗﻮﻟﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﻳﮕﺮ، ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻧﻲ ﺩﻳﮕﺮ دادهام ﺩﺭ میزنم.
ﺍﻳﻦ ﺗﻌﻬﺪﻱ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﭘﻴﺸﻴﻦ ﺑﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺳﭙﺮﺩﻡ ﻛﻪ هرگاه ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺍﺣﺮﺍﺯ ﻳﺎﺑﺪ، ﺑﻪ آنها ﺍﻃﻼﻉ ﺩﻫﻢ!
این نوشتارها را نیز در اینباره بخوانید:
◄ آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد؟
◄ مرگ فقط برای مردگان رخ میدهد!
◄ مرگ = شدیداً زندگی کردن
◄ مرگ را جشن بگیریم.
◄ تناسخ؛ چرخه زایش دوباره
برگردان: محسن خاتمی
ویرایش: فرهاد
مطلبی دیگر از این انتشارات
اعلامیه های عشقی(بخش سوم:فلسفه!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
«سردرگم کردن» روش من است!
مطلبی دیگر از این انتشارات
? پختوپز؛ دلیل انسان شدنِ ما؟