اعجاز تلخ تابستان

مرداد ماه است و فصل تابستان.

من راز فصل ها را نمی دانم اما خوب می دانم یک ماه و چند روز دیگر که بگذرد؛ یک سالی می شود که «ژینا» رفت.

یکسالی می شود که ایران و ایرانی با تمام دردهایش جز حماسه های خونین نمی سراید و با غروری که هیچگاه ذلتِ به گور کردن دخترش را نمی پذیرد، در انتهای تاریخ صدارت و ریاست ضحاک ایستاده اند.

یک سالی می شود که روحم از انزوا در یک جزیره نامسکونِ ستم ها، خلاص شده است و نفس های پاکِ «ما» غبار مقبره ِجبرها و سرکوب ها را زدوده است.

یک سالی می شود که زن با تمام زنانگی ها و تنانگی هایش در آستانه درک هستی از غزلِ زیبایی ها و سیال چشم نواز زلفان است.

یک سالی می شود که در سایه بی اعتبار خنده ها باد مرا می برد تا هم آغوشیِ با برگ های بی جان؛ تا مردابِ خونیِ ماهیان طلایی و امیدهای سبزِ رنگ باخته.

یک سالی می شود که «ژینا» رفت؛ «ژینا» رفت و رقص نور بر گیسوان رها در باد خاتون های این دیار، هستی بخش ویرانه های جان هایمان شد.

یک سالی می شود که در کوچه های صبح سینه ها سنگین می شود و چشمان بارانی.

از روزی که «ژینا» رفت ما بر زمین خشک روییدیم؛

در هیچ راه آفریدیم و سوار بر سیمرغ افسانه ای، تا افسوس خوشبختی های از دست رفته و دلتنگی های سایه گستر، همچنان در حال پروازیم...

پرواز در امتداد آن قلب های بزرگِ آزادی طلب....