داستانش مفصله اما اگر بخوام از اول بگم اینه :معماری خوندم ولی بعدش وارد دنیای گرافیک و تولید محتوا شدم حالا دیدم میخوام هم بنویسم هم خلق کنم اما نه یه ساختمون شاید یه کاراکتر ،شاید رنگ بیشتر
دست ها
به نظرم دست ها خودشون برای خودشون یه داستان دارن شایدم حتی یه رمان بشه
ولی به نظرم خیلی خوبن ،خیلی مهمن
و همین طور تاثیر گذار
همین دستا وقتی در هر حالتی هستی به سراغت میان و حالتو عوض می کنن
وقتی کسی ناراحته نیازی نیست حرف بزنی کافیه اشک هاش رو پاک کنی
وقتی خوشحاله بازم این دست ها هستن که بهم میزنیشون صدا میدن از شادی
وقتی میخوای بگی دوستت دارم وقتی میخوای بگی من هستم
کافیه وقتی دستاش تو دستاته فشار گرمی بهشون وارد کنی بعد میتونی مطمئن باشی که قلبشو لمس کردی
ولی میخوام بگم دست ها اصلا شاید قلب دوم باشن چون اونا تمام احساس تو رو میون انگشتات جا میدن
اونا میتونن خیلی بیشتر حرف بزنن
تا میتونید بذارید دستاتون حرف بزنن منتظر چیزی نباشین دستشو بگیرین.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماه و خورشید
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلتنگی از جنس پاییز!
مطلبی دیگر از این انتشارات
گفتارهای پراکنده (5)