دوستدارطبیعت،عاشق عکاسی وخطاطی ومطالعه وگوش دادن به موسیقی هستم .
آشپزخانه آری! کتابخانه...؟
کاش مغزمان هم وقتی خالی وگرسنه بودمثل شیکممان به قاروقورمی افتاد..و بوی خوش کتاب مارا به کتابفروشی ته خیابان میبرد،همانطورکه بوی چلوکباب به رستورانمان میبرد..یاهمونجورکه بفکرذخیره موادغذایی بودیم کمی هم کتاب ذخیره میکردیم وموقع مصرف توی استفاده اش خست بخرج نمیدادیم و نصف بیشترش را بخورد مغزمان میدادیم..کاش وانت های دوره گرد کتابهارا تا کوچه های بن بست توی بلند گو به گوشمان میرساندن وما زنبیل هایمان را از طبقه سوم پایین میفرستادیم که پرکنداز کتاب و بفرستد بالا وما باهمان سرعتی که سبزی خوردن را توی سینی میریزیم وپاک میکنیم وسرسفره همان روز ظهر ترتیبش رامیدهیم ،بخوانیم وبخورد مغزهامان بدهیم..یا وقتی به خانه ی همدیگرمیرویم روی جعبه شیرینی دانمارکی یا خامه ای مان یک کتاب هم میبردیم به خانه میزبان واوهم ازدیدنش ذوق میکردوبه سرعت سرو همان شیرینی،صرفش میکردیم.
#کتاب #کتابخوانی #فقر_فرهنگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
راز بقا: همیشههای در هرگز
مطلبی دیگر از این انتشارات
رنج، خوب رفیقی است!
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسم به تنوع رنگ چشمهایمان