افکار خسته

کاش یکی باشد کنارش بنشینم آنقدر حرف بزنم تا چای یخ کند
یکی باشد بنشیند کنارم ،حرف بزنم تا صبح شود و حرف هایم هنوز تمام نشده باشد ...
هنوز خسته نشده باشد ،هنوز مشتاقانه نگاهم کند ،یکی باشد که حس و حال تک تک لحظه هایم را بفهمد ...
صدبار مخاطبانم را چک کردم پیدا نکردم کسی را که بخواهم از لحظه های خوبم برایش بگویم و یا کسی که بیاید و پای دردو دل هایم بنشیند...
امشب حس تنهایی حسابی خودنمایی کرد. اصلا از کی من آنقدر ساکت شدم؟ از کی آدم های دو رو برم را حذف کردم ؟از کی حرف هایم را برای خودم نگه داشتم؟
آدم های زیادی هستند که درد هاو ناخوشی هایشان را با من به اشتراک میگذارند که به لطف این حس آزار دهنده امشب به بلاک لیستم اضافه شدند دیگر دلم نمی خواهد اسمشان روی صفحه گوشی من خود نمایی کند
حوصله نوشتن هم نداشتم به دفتر و خودکار روی میز هم بی اعتنایی کردم و در یک حرکت جنون آمیز تمام دفترم را پاره کردم
بعد خنده ام گرفت
به قول دوستم با این آپشن دیوانگی لحظه ای، قابلیت فرماندهی داعش را دارا هستم ...
دفتر همچنان تکه و پاره گوشه مبل افتاده....دل من همچنان تکه و پاره می تپد.نمیدانم دلتنگم یا تنهایم یا کلافه ام یا...نمیدانم اسم این حال مزخرف امشب چیست...
پست شاید موقت صرفا جهت خالی شدن افکار درهم و برهم یک آدم بی حوصله..