زن،در صورت تاریخ این سرزمین همیشه غایب و در سیرت تاریخ اما قصه اش علی حده است!...
ایرانم!...
ایرانم!
برای تو می نویسم،
برای تویی که گوشه گوشه قلبت را دارند به اتش می کشند!...
نمی دانم کجای جاده بایستم و نامت را فریاد بزنم تا خاموش شود این صداهای دردناک و این به جان هم افتادن های پر از غم!...
یادش بخیر،بچه که بودم ،جعبه ای پر از ادمک های چوبی داشتم، در خیال خود انها را دو دسته می کردم و رو به روی هم قرار می دادم تا خشمم با جنگ میان انها خاموش شود !...
فکرش را هم نمی کردم روزی دست تقدیر یا شاید هم تقصیر ، ادم های کشورم را مقابل هم قرار دهد و قصد بازی داشته باشد!...
دنبال مقصر نیستم ،چون نمی دانم مقصر اصلی کیست یا شاید هم همه مقصریم!...
ایران من!
این روزها قلم من ازوصف رنج تو قاصر است ،حتی کلمات هم به خاطر حال پریشان تو قتل عام می شوند !...
،اکنون که سراسر وجودت سرای غم من است، می مانم در کنارت!...
می دانم که حالت خوب می شود!...
نرگس شیخی
دلنوشته
1/7/1401
مطلبی دیگر از این انتشارات
بریده های روزنامه
مطلبی دیگر از این انتشارات
کنجکاو چشمان من باش
مطلبی دیگر از این انتشارات
با بالهای خودت پرواز کن!