(INTP)جهان هر فرد، به اندازه وسعت فکر اوست." خونم جوهر خودکارمه" دانشجو معلمِ فرهنگیان| امورتربیتی
ای آینه سحرآمیز، از من،به من بگو؟!
با این موزیک سرو شود!
به حقیقت تلخی که پی بردم این بود که ما هیچوقت نمی تونیم چهره ی واقعی خودمون رو ببینیم.
و هرچه می بینیم فقط در آینه هست.در واقع هیچوقت هیچکس، تصویر واقعیشو نمیبینه... فقط یه انعکاسه تو آب یا آینه :)))
اگر یه روز بفهمیم اون کسی که توی آینه می بینیم دروغ و سراب باشه چی؟
اگر یک روز متوجه بشیم که آینه ها دروغگوترین و فریبنده ترین جسم جهان بودند چی؟ چقدر از تصورات واهی ما از بین خواهد رفت؟ گرچه من هیچوقت به آینه صرفا به شکل یک جسم بی جان نگاه نکرده ام.
حتی آینه ها هم اغفال میکنند چه برسد به دوربین های عکاسی.
که با هزاران پیکسل و نور ساختگی تصویر ما را نمایان میکنند.
ای آینه سحرآمیز بگو چه کسی از همه زیباتر است؟
و اما آینه چه بوده و چیست؟
- اگه با فاصله ۵ متری از آینه بایستیم، درواقع خودمون رو ۱۰ متر اون ور تر میبینیم؟ یا همون ۵ متر فاصله رو داریم؟
- شاید قشنیگه آینه به اینه، هرچیزی که توش میبینی و روبروته، درواقع پشت سرته .
- تنها قسمتی از صورتتون که بدون دیدنش تو آینه میتونید اونو ببینید، دماغتونه، البته من میتونم لپ هایم را بنگرم.آینه تنها چیزیه که همیشه دست دومه!
- میگن که یه آینه زیبا وقتی بشکنه یه سلاح خطرناک میشه؛عشق بی قید و شرط هم هیمنطوره، زیباست ولی اگه شکسته بشه تبدیل به نفرت و کینه میشه...
- یادتون نره تا زمانی که عشق به خودتون داشته باشید هیچوقت تنها نمی شوید.
مشکل اینه ما نمی تونیم خودمون رو خیلی خوب بغل کنیم.حتی نمی تونیم خودمون رو به بوسه ای مهمون کنیم.
ما که اشرف مخلوقات هستیم،پس اینهمه محدودیت برای چیه؟
چرا نمیشه در درجه ی اول خودمون رو دوست داشته باشیم و اعمال کلیشه ای عاشقانه رو روی خودمون پیاده کنیم؟
بارها خواسته ام. یکی از خودم برای خودم.
نه از خودستایی است و نه خودشیفتگی.
اما اعتراف میکنم که خودخواهم ؛ یعنی خودم را میخواهم .
و چه کسی بهتر از خودم برای خودم؟
اگر خودم هوای خودم را نداشته باشم، چه کسی این کار را انجام خواهد داد؟
چرا نباید خودم بهترین رفیق خودم باشم؟
دوست عزیزی میگفت: یکی از ترس های بزرگ من اینه که دوستی صمیمی تر از خودم با خودم داشته باشم!
من خیلی دوست داشتم یکی از خودم داشته باشم. در این صورت متوجه می شدم کدامیک از رفتار ها و اخلاق هاییم مورد پسند نیست و شروع به اصطلاح خودم میکردم. آنوقت آن "منِ دوم"که کپی شده ی خودم هست، درست میشد و در سِیر سازش باهاش به سر می بردم.تا آخر عمر، نیازی به هیچکس دیگر نبود، نمی دانم اصرار و پافشاری ام به این بی نیازی چیست،اما هرچه که هست دوستش دارم.
اصلا حمکت آفرینش عمدا اینگونه کرده که ما آدم ها به یکدیگر نیاز داشته باشیم.
فکر میکنمم یکبار کلاس هفتم، یا همون اول راهنمایی بودم که دبیر مطالعات اجتماعی پرسشی مطرح کرد؛
اگر شما همه ی امکانات ادامه ی حیات را داشته باشید اما از رسانه ها و آدم ها دور باشید، آیا می توانید زندگی کنید؟
کمی تامل کردم. همه گفتند خیر.
من اما دستم را بالا بردم و با صراحت گفتم بله!!!
بهتره به عکس العمل معلم و طرد کردن من نپردازیم.
من اگر من را داشته باشم،
خودم میشوم رفیقِ شفیقِ رقیقِ خودم.
میشد شنونده ای که با درک مطلب، بهترین راه حل ها را میداد ،گوش میکرد تا راه حل بدهد نه که گوش کند تا صرفا فقط جواب بدهد...
اگر منِ دو را پیدا کنم از اولین لحظه آنقدر ناز و نوازشش میدهم که شاملو که سهل است،بلکه تمام عشاق دنیا کم می آوردند. برایش نقاشی میکشیدم.
،با هم آشپزی میکردیم و کیک و بیسکوییت های داغ عصرانه را می پختیم.
صدای موزیک را بیشتر از حد معمول میکردیم و خود را به دست باد میدادیم.
از حال و احوال این روزهایمان
می نوشتیم و بعدها با هم میخواندیم و میخندیم و شاید هم میگریستیم.
اگرچه این گریستن از صد خندیدن هم شیرین تر بود.
با هم ورزش میکردیم و از بند قفس این بی تحرکی مزمن رهایی میافتیم.
صفحات کتاب های کاغذی را که بوی طراوت و تازگی می دادند را می بوییدیم.
دور دنیا را با هم سفر میکردیم و کاری نمی ماند که نشود با هم انجام دهیم.
ای منِ دو،کاش بودی،کاملا مثل خودم...شاید فرد دیگری نسخه دوم خودش را نخواهد و از اینکه با آن با اختلاف بر خورد بترسد.
اما هرچقدر هم که هولناک باشد،قطعا ترس برانگیز تر از ارتباط با آدم های جدید و ناشناس که نیست،هست؟
بهت قول میدهم هرکجا روی همراهی ات کنم.
فقط بگو کجاستی؟ کجا میتوانم پیدایت کنم؟ نگردم...؟ آیا تو در ذهن من هستی؟ جهان های موازی چطور؟
فضا؟ دنیای پس از مرگ؟ شاید اصلا همین حالا هم هستی و من تو را انکار کرده ام!
کجایی؟ میشود یک ندا بدهی؟
میشود پیدا شوی؟ من به تو،به خودِ خود تو نیاز دارم.
بی همگان به سر شود اما بی تو به سر نمیشود.
شرط میبندم حداقلش این است که از آمدنت پشیمان نخواهی شد.
نیمه ی گمشده همون نیمه ی دیگر خودمونه. مطمئنا اگر خودمون رو کشف و فتح کنیم ،اون هم سر و کلش پیدا میشه.
ولی کاش این سرشت و نیاز نبود و میشد با خودمون زندگی کنیم، کار کنیم،یا حتی ازدواج کنیم.البته دلبخواه بود...
ولی به نظرتون آمار طلاق بالا میرفت یا کم میشد :))))))
چقدر میتونید خودتون رو تحمل کنید و چقدر خودتون رو پذیرفتید؟.
و چه مقدار روی ارتقای شخصی خودتون کار میکنید؟
یا این روزها از عملکرد خودتون راضی هستید؟
یه موزیک ویدیو فوق العاده قشنگ از بابک افرا که من عاشقش هستم ♡
راستی دوست داشتن خود،به هیچ وجه محدود به خانما نمیشه و مردها و پسرها هم به این باور نیاز دارند.
اما چون گاهی احساس میکنم خانم ها به دلایل مختلف دچار ، کمبود اعتماد به نفس هستند، نیاز دونستم این پست رو منتشر کنم.
حتی خودم هم بهش نیاز داشتم.
یادتون باشه تا زمانی که با خودمون به صلح درونی نرسیم و به خودمون توجه نکنیم،نمیتونیم اینکار رو به نحو احسن درحق دیگران انجام بدیم.
اینم یک موزیک حال خوب کن دیگه که توی ساوندکلاود نبود لینکش اینحاست.
پس این یک پست دفاع از خانما ،یا محدود به یک جنسیت نبود.
و بخونید و حالشو ببرید.
آسمون دلتون آبی
ابرهای آسمونتون سفید
خورشید روزهاتون زرد و درخشنده
خنده رو لبتون موندگار :)))
دو پست های قبلی من؛
و پست مشابهی که قبلا نوشته بودم
پس از اون موقع پیگیرشم ؛)
مطلبی دیگر از این انتشارات
تضادها
مطلبی دیگر از این انتشارات
روز بعد از دلخوری
مطلبی دیگر از این انتشارات
مملو از آرامش...((: