نانوا هم جوش شیرین می زند...
بیا مهمان من باش
قرار بود از خونه بزنم بیرون، اما بارون اومد، خیابون خیس شد و نشد که یه شب دیگه خوش باشم و رها.
فکر می کنم دارم اردیبهشتو از دست می دم، الان یازده روزش گذشته و من هنوز نرفتم پیاده روی کنم یا اینکه برم تو مسیر پارک بدوام.
میشه اردیبهشت کمی آروم تر بری، بزار منم بهت برسم و هم قدم باهم راه بریم تو مسیر گل های رز قرمز.
این رطوبت هوا آدمو بدجوری مست می کنه. خدایا همین جا صبر کن، ببین چقدر همه جا طراوت و شادابی داره، لطفا زمانو نگه دار برام، دلم می خواد تا ابد همین امروز برام تکرار بشه، یه صبح آفتابی و یه شب بارونی.
عطر اقاقیا پیچیده تو خونه، امشب همه چیز دست به دست هم داد تا نتونم برم بیرون، خیلی دلم می خواست تو این هوا با دوستم گپی بزنم ولی خب نشد دیگه. بجاش گفتم چند کلمه ای بنویسم و با دوستای مجازیم صحبت کنم.
میدونم ممکنه اردیبهشت همه جا بارونی نباشه، اما اگه الان تو شهر من بودی، از این هوا لذت می بردی، راستی اگه اومدی قدمت روی چشمم، حداقل می تونم یه فنجون چای مهمونت کنم. اصلا تعارف نکنی، بهم خبر بده که داری میای، منم میام استقبالت. بهم قول بده تو همین اردیبهشت میای. بعد باهم می ریم کل شهرو می گردیم و کلی حرف می زنیم.
البته نه اینکه من فقط تو اردیبهشت منتظرتم، همیشه مهمون حبیب خداست و آماده ام که با بهترین سلام و درود، در همه فصل های سال، باهات احوال پرسی کنم و بگم به شهر خودت خوش اومدی.
پس بیا دوست خوبم، من تمام عمر منتظرت هستم.
12 اردیبهشت 1401
مطلبی دیگر از این انتشارات
تار و پود قلبم، از وجود تو نشئت گرفتهاست...
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی روی تردمیل!
مطلبی دیگر از این انتشارات
میخواهم خودم پرستارِ خودم باشم