تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
بی هوا پر کشید!!!
پدرم یک روز صبح یا شاید نیمه شب به وقت خواب یا شاید با چشمهای باز به آسمان پر کشید!
تمام جان پدر در قهوه ی تلخ چشمهایش جا خوش کرده بود،خوب میدانم او به وقت درد از چشمهایش جان داده است!
او تمام نفسهایش را با پکهای عمیقش به سیگار دود کرد!
او رج به رج رمقهایش را به وقت بیخوابیهای شبانه اش شکافت!
پدرم به وقت رفتن آرامش خانه را گذاشت روی دوش نحیفش و به راه افتاد!
او به وقت رفتن رنگ سوگ پاشید به روی بخت سپید مادر...با نفسهای گرمش دمید بر اجاق تنهایی خانه و راهی شد!
پدرم جانش که به لبش رسید بی خداحافظی رفت و جان به لبمان کرد.
آسیه محمودی
مطلبی دیگر از این انتشارات
در وصف نوجوانیِ تلخ تر از امریکانو!
مطلبی دیگر از این انتشارات
گالری عکاسی من (2)
مطلبی دیگر از این انتشارات
تقصیر من است!