خواندن، نوشتن، سفر


حالم آنقدر خوب است که می خواهم تمام روز در خانه بنشینم و کتاب بخوانم یا اینکه رایانه را روشن کنم و مداوم بنویسم، هرچند می دانم این حس خوب زیاد پایدار نخواهد بود اما وقتی که باران می بارد باید فرصت را غنیمت شمرد و بدون چتر به خیابان ها زد.

گل های گندمی ریشه دوانده اند و می بایست آنها را به گلدان منتقل کنم، کاری که چند روزی است پشت گوش می اندازم ولی حواسم به آنها هست و مرتب سطح آب داخل شیشه ای که داخل شان هستند را اندازه می گیرم و اگر مقدارش کم شده باشد دوباره با آب پرشان می کنم.

گل گندمی
گل گندمی


کتاب تصرف عدوانی را تازه تمام کرده ام. نه خوب بود و نه بد. قصه ای عاشقانه به مانند همه ی داستان ها و کمی سرگرم کننده. چون این کتاب در طاقچه و فیدیبو موجود نبود، مجبور شدم آن را از کتاب فروشی خریداری کنم.

چند برجی بود که کتاب کاغذی نخوانده بودم و بیشتر در طاقچه یا فیدیبو مطالعه می کردم. باید اعتراف کنم که هیچ چیز جای لمس کردن کاغذ را نمی گیرد اما متاسفانه با افزایش قیمت ها نمی شود براحتی هر کتابی را خریداری کرد و من برای صرفه جویی و مدیریت بودجه ای که دارم و برای اینکه بتوانم کتاب های بیشتری را مطالعه کنم، بیشتر کتاب های الکترونیکی می خرم تا کاغذی.

مدت کوتاهی از کتابخانه ها کتاب امانت می گرفتم که این کار بیشتر وقت تلف کردن بود، چون یا کتاب های مورد نیازم را نداشتند و یا اینکه امانت بودند. از طرفی بیشتر وقتم در رفت و آمد به کتابخانه از بین می رفت. پس تصمیم گرفتم تا با برنامه ریزی و بودجه بندی، کتاب ها را خریداری کنم تا اینکه بخواهم آن ها را با هزار مکافات از کتابخانه امانت بگیرم.

البته نا گفته نماند که رفتن به کتابخانه و گشتن در بین کتاب ها بسیار دلپذیراست و نمی توان لذت این کار را با چیز دیگری جایگزین کرد.

تصمیم دارم جهانم را بزرگتر کنم و این کار نیاز به این دارد که بتوانم بیشتر سفر کنم و با آدم های مختلف در ارتباط باشم. کار موقتی که مشغول آن بودم رو به پایان است و احتملا مدتی بیکار باشم ولی برای اینکه هزینه های سفر را تامین کنم، بایستی دنبال کار دیگری باشم.

از اینکه بخواهم برای کار هر روز به مکان مشخصی بروم احساس بدی دارم. من آدم یکجا ماندن نیستم و این را خیلی وقت است که فهمیده ام. همیشه به حال آنهایی که می توانند ساعت ها به یک کار تکراری در مکانی ثابت مشغول باشند غبطه خورده ام. این جور آدم ها انگار با وضعیت موجود کنار آمده اند و آن را پذیرفته اند، این یعنی رنج کمتر.

تا الان زندگی ام برپایه ترس و عدم اطمینان بوده است، می شود گفت ایمان نداشته ام که خدا می تواند پشتیبان مطمئنی باشد و کاستی ها را جبران کند. این باعث شده است که ترس بر من چیره شود و نتوانم برای رسیدن به اهدافم ریسک کنم.

یکی از آروزهایم این است که روزی همه ی چیزهایی که از گذشته تا به امروز بدست آورده ام را رها کنم و کوله ام را ببندم و به سفری دور و دراز بروم. به تمام دنیا سرک بکشم و در مسیر مشغول به خواندن کتاب های مورد علاقه ام باشم. آیا من می توانم به این ایمان برسم و روزی پا در مسیر رفتن بگذارم ؟




15 تیر 1401