نازین جعفرخواه·۲۴ روز پیشسیاه سفید!نوکِ انگشتانش گچی شده بود و ساییده. کف دستهایش را به بلوزِ صورتیاش کشید و خیره شد به کف خیابان! به نقاشیِ سیاه و سفیدش.
نازین جعفرخواه·۱ ماه پیششاید غروب کِش میآمد!دستهٔ مشکیِ تلفن، چَپه شده بود و میان زمین و آسمان تاب میخورد.
نازین جعفرخواهدرخودکار آبی·۱ ماه پیشحالا بوی شب میداد!«غم» همزمان با او چشم وا کرد، خمیازهای کشید و صبح را بخیر گفت!
نازین جعفرخواهدرپناهگاه نویسندگان·۵ ماه پیشدستها خواهند گفت.سرباز سرش را از دریچهٔ کوچک جلو آورد و با لحن خشنی گفت:«آهای فاتحی! پاشو ملاقاتی داری!» در باورش نمیگنجید، ملاقاتی؟
نازین جعفرخواهدرخودکار آبی·۲ سال پیشقیامت در سامرامردِ جوان بر جایش نیم خیز شد و کاسه را بین دو دست گرفت. رعشه بر جانش افتاده بود و لرزش دستانش مهار نمیشد...
نازین جعفرخواهدرخودکار آبی·۳ سال پیشآرامشِ ابدی...!به نام خـدای جاناز خستگیِ مفرط، بی رمق بدنش را کِش و قوسی میدهد و بلافاصله با نفس عمیقی ریه هایش را از هوای بیمارستان پر میکـند... در حال…