نازین جعفرخواه·۱۷ روز پیشیک نفس تا مغربهنوز وقت داشتی برای پشیمانی، برای برگشت به خانهمان. هنوز به هفتم نرسیده بود...
نازین جعفرخواه·۱۹ روز پیشدندان لق را باید کند!آن موقعها عقلم قد نمیداد، نمیفهمیدم! اما بعد پی بردم حکایتِ دندان لق، حکایتِ برخی آدمهاست.
نازین جعفرخواه·۲ ماه پیشسیاه سفید!نوکِ انگشتانش گچی شده بود و ساییده. کف دستهایش را به بلوزِ صورتیاش کشید و خیره شد به کف خیابان! به نقاشیِ سیاه و سفیدش.
نازین جعفرخواه·۲ ماه پیششاید غروب کِش میآمد!دستهٔ مشکیِ تلفن، چَپه شده بود و میان زمین و آسمان تاب میخورد.
نازین جعفرخواهدرخودکار آبی·۲ ماه پیشحالا بوی شب میداد!«غم» همزمان با او چشم وا کرد، خمیازهای کشید و صبح را بخیر گفت!
نازین جعفرخواه·۶ ماه پیشدستها خواهند گفت.سرباز سرش را از دریچهٔ کوچک جلو آورد و با لحن خشنی گفت:«آهای فاتحی! پاشو ملاقاتی داری!» در باورش نمیگنجید، ملاقاتی؟
نازین جعفرخواهدرخودکار آبی·۲ سال پیشقیامت در سامرامردِ جوان بر جایش نیم خیز شد و کاسه را بین دو دست گرفت. رعشه بر جانش افتاده بود و لرزش دستانش مهار نمیشد...