نازین جعفرخواهدرنامـهای به تو که نمیخوانی·۱۲ روز پیشمن هم «آدمبزرگ» شدم!وزنم را میانداختم روی پنجه، سینهام را صاف میکردم و زل میزدم به سایهٔ لاغر و سیاهم.
نازین جعفرخواهدرنامـهای به تو که نمیخوانی·۱۳ روز پیشامّا، دروغ چرا؟به روی خودت نیاوردی چه شده، اما دروغ چرا؟ دیدم پنهانی آستینِ ژاکت را کشیدی به چشمانت.
نازین جعفرخواهدرخودکار آبی·۱۴ روز پیشدخترانِ شهر چقدر خوشبختاند!مادر انگشتِ سبابهاش را میمکد، احتمالاً دوباره سوزنِ گلدوزی رفته باشد زیر پوستش.
نازین جعفرخواهدرخودکار آبی·۲ ماه پیششجاع بِنامیدَش!دل توی دلش نبود برگهی ترخیص را بزنند زیر بغلش و بگویند مرخصی!
نازین جعفرخواه·۳ ماه پیشیک نفس تا مغربهنوز وقت داشتی برای پشیمانی، برای برگشت به خانهمان. هنوز به هفتم نرسیده بود...
نازین جعفرخواه·۳ ماه پیشدندان لق را باید کند!آن موقعها عقلم قد نمیداد، نمیفهمیدم! اما بعد پی بردم حکایتِ دندان لق، حکایتِ برخی آدمهاست.
نازین جعفرخواه·۴ ماه پیشسیاه سفید!نوکِ انگشتانش گچی شده بود و ساییده. کف دستهایش را به بلوزِ صورتیاش کشید و خیره شد به کف خیابان! به نقاشیِ سیاه و سفیدش.
نازین جعفرخواه·۴ ماه پیششاید غروب کِش میآمد!دستهٔ مشکیِ تلفن، چَپه شده بود و میان زمین و آسمان تاب میخورد.
نازین جعفرخواهدرخودکار آبی·۴ ماه پیشحالا بوی شب میداد!«غم» همزمان با او چشم وا کرد، خمیازهای کشید و صبح را بخیر گفت!