دروغگو پست است.

بوسیدمشان
بوسیدمشان



بیشتر از هر چیز، از چند چهره بودن بیزارم.

دلم میخواست یک پروانه ی صداقت در پیله های پوسیده ی مغزشان رشد می کرد و آنقدر قوی بود که تا خورشید پرواز کند.

اما این یک توهم یا بهتر بگویم، آرزوی دور است.

شاید خود انسان هم چهره ی واقعی یا واحدی برای خودش ندارد، و دستِ بر قضا موجودی دروغگو بار می آید.

نمی دانم.

دیگر حتی سعی هم نمی کنم که بدانم و یا آنکه جویای علت باشم.

کاش خانه ی خیالی مان که در جنگل با چوبِ درختِ گردو رشد کرده است، پیدا شود.

حداقل یقین دارم که عطرِ پوستِ گردو ها، واقعی ترین حسِ دنیا را دارد.

یک بار آیینه ی شکسته را درون دست هایم گذاشتند.

بُرید .

تا میتوانستند گفتند که یوسفی بوده و تو را خام کرده است. اما آینه تیزی داشت و تیغی عمیق برای دست هایم نشانه گرفته بود.

این خون و آن خراش یوسفی نداشت، تنها یک جواب برایش می دانستم و آن هم دروغ بود.

نفیسه خطیب پور