«او زمانی مُــرد که برای من هنوز زِنــده بود.»
در بحبوحهی کلاس

نوشتن این بار گلویم را در وسط کلاس گرفت، خیلی نوشتن گاهی مایه عذاب میشود، گاهی مایه افتخار و به ندرت موجب شکستهتر شدن قلبت.
صبح روزی که ایرانم باری دیگر فریاد آزادی سرخواهد داد...
و من اینجا مینویسم.
ای کاش قلبی برای تپیدن بود، قلبی که مادران و پدرانتان را آرام نگاه میداشت.
حرفی نیست.
به امید فردایی بهتر.
روز دانشجو مبارک??
مطلبی دیگر از این انتشارات
باز به اینجا بیا...
مطلبی دیگر از این انتشارات
ما به هست آلوده ایم
مطلبی دیگر از این انتشارات
آشپزخانه آری! کتابخانه...؟