درجست و جوی حقیقت
دیوار

دنیا، این چهار دیواری که در آن اختیاری نیست. گویی همه زندانی شدیم آن هم با حکم حبس ابد
همه در بند قوانینی هستیم که خودمان برای خود ساختیم و اکنون چونان هیولایی ترسناک رو به روی مان قرار گرفتند و برایمان گردن کشی می کنند.
پیچیده شدیم در تنش اعمال و رفتارمان و از سادگی فاصله گرفتیم به بهانه ی کباب شدن ثواب ها .
چه شکوفه های بسیار روز ها و حس های خوب را به بهانه واهی ترسناک بودن آزادی و خروج از قید ها پر پر کردیم و چه بسیار غنچه های لبخند که با نقاب سرد پژمردیم.
به بهانه های واهی جدا شدیم، نخندیدیم و لذت نبردیم مبادا که دنیا برایمان سخت بگیرد بی آنکه بدانیم این خود ماییم که دنیا را سخت کردیم.
احساس را بر خود حرام کردیم تا ضعیف در نظر دیگران نباشیم در حالی که کسی ضعیف است که آنقدر به دید دیگران در باره خودش اهمیت دهد.
چه شد در ما؟ که برگ برگ زندگی را به امید روز بهتر ورق زدیم در حالی که زندگی همان برگ ها بودند.
به تمنای عشق نشستیم اما عشق نورزیدیم، به تقاضای اعتماد نشستیم ولی حس امنیت ندادیم، به امید نوبهار نشستیم اما گلی نکاشتیم.
زندگی انقدر برایمان سخت و نفس گیر گذشت که فراموش کردیم دلیل زیستن را ماندیم در هیاهوی این وآن و غرق شدیم در روزمرگی های سرد و خاکستری، از آرمان هایمان فرسخ ها دور شدیم و اختلافی عمیق بین حقیقت و واقعیت برایمان شکل گرفت.
همه چیز به گردن روزگار افتاد، دلیل دوری هایمان را دوستی دانستیم درحالی که ترس از دست دادن وجودمان را پر کرده بود و می ترسیدیم که نزدیک تر شویم مباد دلبستگی شکل گیرد.
مهر و محبت را در خود کشتیم و تبدیل شدیم به ماشین های آهنینی که خالی از عطوفت فقط اعمالی را انجام میدهند بی آنکه بدانند هدف چیست؟
همه را انداختیم به گردن تقدیر و سرنوشت و کشتی زندگیمان را بی راهبر رها کردیم در میان دریای مواج حوادث.
مگر ما نبودیم که شعر خواندیم و خندیدیم که:
« مراعهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم»
پس چه شد که ز جانان دل بریدیم و دانستیم که دارایی وجودمان را در مسیری بیهوده باختیم؟
سپیدی صبحمان را با شام سنگسار احساسات تیره کردیم،سوختیم و ساختیم با سازه جدیدی که از تیرگی شاکله یافته است .
چیست این دیوار بالا بلند که به دور خویش کشیدیم و به طعم وحشت حصار عادت کردیم ؟
چه زمانی روحمان طغیان میکند و دیوار ها را میشکند؟
هر زمان که این باور درونمان متبلور بشود که ما ساختیم این دیوار را پس خود میتوانیم آن را بشکنیم، خودمان دنیا را نا امن کردیم و به بی اعتمادی ها رنگ و بو بخشیدیم پس خودمان میتوانیم آن را تغییر دهیم.
به خود جرئت تغییر دهیم و حرکت کنیم به سمت دنیایی که خاکستری نیست و رنگ هایش افزون است.
به قول لسان الغیب که میفرمایند:« تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز»
«پایان»

مطلبی دیگر از این انتشارات
در هَیاهو
مطلبی دیگر از این انتشارات
درست مثل...
مطلبی دیگر از این انتشارات
سکوت در زمانه هیاهو