سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

سرزمین کفش ها (قسمت2)

((قسمت دوم))

-دویدم .. تا تونستم دویدم تا رسیدم به یک جایی که شبیه قبرستون بود. رفتم داخل. پر از کفشای پاره و اوراقی بود. همینطور که داشتم دنبال یک جایی برای مخفی شدن میگشتم. یک کفش فوتبالی قرمز که جلوش پاره بود صدام زد. گفت: (( محمد.. بیا اینجا .. بیا اینجا قایم شو)) رفتم سمتش و شکافشو یکم داد بالا. خزیدم تو. تعجب کرده بودم که منو از کجا میشناخت؟ ازش پرسیدم منو از کجا میشناسی؟ گفت: (( وقتی راهنمایی می رفتی کفشت بودم. چه عالمه گل که با من نزدی . خیلی باهام فوتبال بازی می کردی. واسه همینم پاره شدم و انداختیم دور. ولی خیلی دوسم داشتی. چون با کمک من تونسته بودی آقای گل مدرسه تون بشی. ))

داشت یک چیزهایی یادم می آمد. راست می گفت. خیلی اون کفشم رو دوست داشتم. از وقتی هم انداختمش دور دیگه نتونستم مثل اون زمانا که اونو داشتم گل بزنم. پس فهمیدم کمک های کفشم بود که می تونستم اونطوری گل بزنم. به فکر فرو رفتم. با وجود اینکه انداخته بودمش دور ولی صدام زد تا بهم پناه بده. تا نجاتم بده.

صدای کوبش کفش ها روی زمین می آمد. زمین می لرزید. منم به خودم می لرزیدم. اگر پیدام میکردن چی میشد؟ مثل یه سوسک میذاشتنم زیر پاشون و میکشتنم؟ داستان اینکه چجوری سر ازونجا در آوردم رو به آقای کفش مهربون گفتم. ازش پرسیدم راهی بلد نیست تا به دنیای آدما برگردم؟ تا نجات پیدا کنم؟ چیزی نگفت. چند دقیقه ای به سکوت گذشت. یک دفعه گفت: (( آها .. ))

ازش پرسیدم (( راهی پیدا کردین؟ )) گفت آره ولی فکر نکنم از پسش بربیای. ترسیدم. بهش گفتم حالا شما بگین. اگر به نظرم از پسش برمیامدم انجامش میدم. اگرم نه که هیچی. گفت: ((باشه.. تو طلسم شدی. این طلسم رو دیو بنفش روی اون ساعت گذاشته. برای اینکه از شر این طلسم راحت بشی باید تمام کفش هایی که انداختی دور -چه به حق چه از روی تنوع طلبی- رو تو این قبرستون پیدا کنی و ازشون حلالیت بطلبی. اگر همشون بخشیدنت می تونی بری پیش چکمه ی گربه ی چکمه پوش تا اون یه ورد بخونه و برگردی به دنیا))

از چکمه ی گربه چکمه پوش پرسیدم! که کجاست و چطور میتونم پیداش کنم؟ گفتش حالا میگم بهت. فعلا تو برو از کفشایی که دور انداختی حلالیت بطلب بعد بیا تا بهت بگم.

با خودم گفتم باشه. ولی خب یادم نبود چند تا کفش تا اون روز دور انداخته بودم. اما خب مکافات عمل خودم بود. خیلی تنوع طلب بودم. سالی چند تا کفش عوض می کردم و کفشام رو به جای اینکه بدم به یک کسی که کفش نداره و وضع مالیش خوب نیست که کفش بخره مینداختمش تو سطل زباله.

مدتی گذشت ودیگه صدایی نمی آمد از خیابون. اون کفشایی که دنبالم بودن رفته بودن دیگه. کفش سابقم گفت: (( می تونی بری بیرون .. رفتن دیگه. برو دنبال کفش های سابقت بگرد))

خب از کجا پیداشون می کردم. من همیشه کفشای نایک یا آدیداس می خریدم! پس شروع کردم به پیدا کردنشون.

-چه جالب .. خب آخرش چی شد؟ همه شون رو پیدا کردی؟

-یکی یکی پیداشون کردم و با کلی معذرت خواهی و حلالیت طلبیدن رضایتشون رو به دست آوردم. نمیتونم بگم چقدر طول کشید. چون اونجا نه ساعت داشت و نه شب و روز. فقط می دونم خیلی طول کشید. بعد رفتم پیش کفش مهربون. ازش آدرس چکمه ی گربه ی چکمه پوش رو پرسیدم! بهم یه کوهی رو نشون داد. گفت باید اول بری به اون کوه که نقش کفش رستم روشه. بری توی غارِ دیو زرد و شیشه ی عمرشو پیدا کنی و بزنی بشکونیش تا چکمه ی گربه ی چکمه پوش از بند دیو زرد آزاد بشه و بتونی ازش ورد آزادی خودت رو بگیری.

-چه مصیبتایی کشیدی. دیو زرد. دیو بنفش. چه خبر بوده اونجا؟ خب چیکار کردی؟

-اونجا گشنه و تشنه نمیشدم. پس راه افتادم به سمت کوه. نزدیک دامنه کوه که شدم یک کفش زنانه ی پاشنه بلند قرمز جلومو گرفت ..

این داستان ادامه دارد

https://virgool.io/@mahdarname/%D8%B3%D8%B1%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D9%81%D8%B4-%D9%87%D8%A7-fkwijmhhzoit


داستانداستان دنباله دارداستان فانتزیسرزمین کفش هاچکمه
نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید