غم انگیز بازی.

خونی شد باز هم
خونی شد باز هم

میله ای که مرا خفه می کرد.

دست انداختم تارِ موها را کنار زدم. پرده ای بود که میله ها را با نور درخشان کرد.

میله ای که مرا خفه میکرد، سلام! عزیزم این نایِ باقی مانده ام با خود ببر. میخواهم تار و پودِ تو باشد، مرگِ من، از تو باشد..

میله ای که مرا خفه می کرد ، خندید. میله ، پیله ای داشت که پروانه اش، من بودم. این خفگی برای آزادی بود. برای گفتنِ جانانه ی رهایی.

میله ای که مرا خفه می کرد ، سناتورِ شرابی را در کنجِ قابِ پنجره انداخت. دختر، باید قوی تر نفس کشید ، باید صادقانه باز دم داد... این ناله ها دیگر چیست؟ آزادی آزادی که میگویند، خیلی گران تر از غم انگیز بازی های توست!

باید خورشیدی پیدا کرد تا از پشت پرده ها ، به جای آینه ی چشم هایت، قلبت را درخشان کند.

پس این دست و پا زدن را کنار بگذار.

هیچ نوزادی نمی‌تواند سالم از پیله ی نُه ماه اش پرواز کند، تو چقدر عجول بی پروا دست و پا می زنی!!

اه میله ی عزیز، همه ام را همین حالا به نور بده.

من نه پروانه خواهم شد و نه پرواز خواهم کرد.

میخواهم پودر شود هر چه از این داستانِ غم زده مانده است... میخواهم دود شود، با همان سناتور شرابی.

بگذار اینبار خودم را به مرگ در خفگیِ ساعتِ ۷:۲۲ دقیقه ی بعد از ظهر بدهم.

این یکی واقعی تر از رها شدن است.

باور نداری؟

باور ندارم.

مهم نیست ، اعتماد چیزی نبود که سال ها دیده باشم.

اما اگر میتوانی، رهایم کن، زندگی کردن را دوست ندارم.

این سختی ها ، این نخوابیدن ها، این عقب ماندن ها و تمامِ استرس ها در تنگیِ نفس ها را نمیخواهم.

میله ای که مرا خفه می کرد، خفه کرد.

نفیسه خطیب پور

@root.ofme





برای غلط نگارشی پوزش می طلبم بسیار.