هوا را بگیر اما خنده ات را نه!!!

من اکنون اینجا هستم!اینجای زندگی ام،این برهه از زمان و این قسمت از تنهایی ام ؛بدون‌تو!


نبودنت تلخ نیست!طعم گس دارد و تند.طعمی شبیه سنجد نارس!


راستش خودم را برای این روزها آماده نکرده بودم!همیشه فکر میکردم روز مبادایم که برسد تو کنارم خواهی بود!نهایت تصور من از روز مبادایم سپیدی موهایم بود و کمر خمیده ام و سنگینی گوشم و پیری چشمم!


ته نبودنهایت کنارم یک سفر یک روزه بود و آخر دلخوریهایمان به بستنی نعمت ختم میشد و یک شاخه نرگس!


تصویر روشنی از نداشتنت در ذهن نداشتم!هر جا را نگاه میکردم پر بود از تو!


اگر قرار بود هزار سال هم عمر کنم تو برای تمام عمرم کافی بودی!


هر بخشی از وجودت کفاف تمام ۱۲ماه سالهای زندگی ام را می داد!

شکوفه ی لبخندهایت برای بهارهایم بس بود و آغوشت برای سرمای استخوان سوز تمام بهمن های زندگی ام!


کنار تو جیک جیک مستونم بود فکر زمستونم نبود!

تو که بودی نه دردها عمیق بودند و نه خوشی ها زودگذر!


به وقت بودن تو هر نشدنی حکمتی پشتش بود و هر رفتنی دلیلی!پس هر اشک خوشحالی بود و بعد هر آرامشی ،آرامشی دیگر!


تو که رفتی دنیا رنگ عوض کرد!همه ی نشدنها غضب خداوند بود و تمام رفتنها بی دلیل!


هر قطره اشک، یک کوه درد بود و بعد هر آرامشی ،طوفانی خانمان برانداز!


من تمام خنده هایت را،گرمای تنت را،دودهای سیگارت را،عاشقانه های سوررئالت را،همه چیزهایی که نشانی از تو داشت خرج روزهای مبادایم کردم!روزهایی که امید آمدنت را داشتم؛ بی پروا و بی حسابگری!


اما نمیدانستم این روزها کش خواهند آمد،تکثیر خواهند شد،هرز خواهند شد!روزهای نبودنت پیچید به بال و پرم.گرفت نفسم را و خفه کرد امیدهایم را!


به قول قیصر :اینجا و حالا تمام روزهایم بی تو روز مباداست!!!


آسیه محمودی