I am talking to you to express my existence with words, maybe this is my liberation. پیج نقاشی هام: feelnafis@
گذشته ها گذشته.
در را باز کردم.
پشتِ دیوارِ اتاق، خاطره بود.
توجهی برای تمرکز نداشتم.
فقط یک سر گیجه از خیال بود.
نمی خواستم به گذشته فکر کنم.
غرق شدن با این دریا، شبیه به تبعید شدن است.
و من مدام در تنها ترین حالِ ممکن، تبعیدم.
چرا باید بروم و زمینِ ده سال پیش را شخم بزنم؟..
بگذارید آن زمینِ لعنتی با خودش خلوت کند.
او هم دل دارد.
شاید بخواهد از مترسک خواستگاری کند..
مرا چه به گذشته ؟
من میخواهم در لحظه زندگی کنم، آن زمین و خاطره های شاداب یا پژمرده اش برای خودتان!
نمی دانم اما انگار رها کردنی در من رخ نمی داد.
..
هندوانه را آوردم.
با هر چنگ و دندانی بود میخواستم خُنَکای وجودش را به جانم بی اندازم.
یک نرسیدن و هزار حل نشدن با من می سوخت.
پس هندوانه می توانست کار ساز باشد.
اما این یک توهم بود.
دست هایم را که نگاه می کردم، خورشید چشمک می زد و درخششِ خود را به نگاهم می انداخت.
خنکایی نبود.
اتشِ گذشته، جهنمی تر از انچه که فکر می کردم بود.
پنکه ی اتاق هم هوا را آنقدر خنک نمی کرد که بخواهم از این لحظه فرار کنم.
حقیقت.
همه چی آن قدر سوزاننده بود که با کاغذِ دفترِ کاهی، یک باد بزنِ بی نوا ساختم.
یک سمت کاغذ را خم کن، حالا سمت دیگر را.
باد بزن.
محکم تر، سریع تر!
باید هر چه احساس از گذشته داریم را به باد بدهیم.
به باد بدهیم تا از یاد ببریم.
پس باد بزنت را برای دقایقی قرض بده..
بگذار این تله ی یاد اوری را فوت کنم.
بعد همه ی باد بزن های جهان برای تو.
نفیسه خطیب پور
@roots.ofme
مطلبی دیگر از این انتشارات
راز بقا: همیشههای در هرگز
مطلبی دیگر از این انتشارات
من در این ترتیب قانع کننده گیر کرده ام.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دختری در ?!