دوست مکاتبه ای!

ساتوی عزیزم

میدانستی اگر جمعه بیستم باشد (جمعه ی هفته ی دیگر را میگویم) در آن صورت حتی اگر امروز را حساب نکنیم میشود شش روز تا بیستم که هشت روز دیگر هم به آن اضافه کنیم میشود چهارده که یعنی دو هفته؛

میدانی این یعنی چه؟

یعنی باید دو هفته ی کامل دیگر مدرسه را تحمل کنیم!

میبینی چه سخت است؟

حالا بیا باهم حساب کنیم که چون بیست و هشتم می شود شنبه،

ما از پنجشنبه اش دیگر مدرسه نمیرویم، آنگاه میشود چهارده منهای سه (چون ما بیست و هشتم را هم حساب کرده بودیم دیگر) که یعنی یازده روز ؛

حالا دوروز دیگر هم از آن کم میکنیم، می پرسی چرا؟

خب برای همین هیچ وقت حساب و کتاب هایت درست از آب در نمی آید دیگر!

چون یک پنج شنبه و جمعه ی دیگر (یا یک جور دیگر بگویم) یک تعطیلات آخر هفته ی دیگر هم در این بین داریم!!

حالا یازده را منهای دو کنیم چند میشود؟

حالا نمیخواهد از ماشین حسابت استفاده کنی و رکورد دست نزدن به آن بشکانی تازه دارد به یک ساعت میرسد؛ خودم به تو میگویم،

میشود نه؛ اشتباه نکن منظورم نفی نبود ها!، منظورم عدد 9 بود!

یعنی 9 روز دیگر از مدرسه خلاص میشویم!!!

من که از همین حالا شروع به لحظه شماری میکنم، تو چی؟


دوست دارت
پری دات اس!
xxx

پ.ن: این یک نامه ی واقعی از طرف من به ساتوی عزیز است؛ که پریروز وقتی که میخواستم از زیر درس در بروم نوشتم اگر باور ندارید میتوانید بروید کمی پایین تر تا عکسش را ببینید
























میدانم مجبور شدید کمی بیشتر از کمی پایین بیایید اما بازم با شما حرف دارم پس خوب گوشهایتان را باز کنید

یادتان است چندی پیش من پستی نوشتم به اسم منوی احساسات؟

لحظه ای بایستید تا آن را اینجا لینک کنم، ببخشید خب یکم طول می کشد، ببخشید ببخشید مرا عفو کنید که کمی دیر کردم اما لینکش را کپی کردم بگذارید الان پست اش میکنم اها ایناهاش رو اینجا کلیک کنید ان را میبینید

دیدید؟
یادتان امد کدامین را میگویم؟
افرین
حالا بگویید ببینم خوشتان امد از ان؟
میدانید اصلا مهم نیست من که خوشم امد !

حالا داشتم میگفتم آن را من سر کلاس انشا که بودیم نوشتم، به ما یک موضوع داده بودند که عقل من به آن نمیرسید که چیزی بنویسم برای همین دیگر شروع کردم یک سری چرت و پرت بنویسم که این امد و نوشتمش

و جالب این نیست جالب پیش نویس ان روی کاغذ است

میخواستم آن را برایتان بگذارم اما ولش کن نمیگذارم

دیگر خدافظ









امیدوارم ویرگولتان روی دارک موود بوده باشد که گولم را بخورید

مهم نیست خواستم بگویم که باشد این هم از پیش نویس ان پست

و راستش را بگویم این یک دفتر کلاسوری بود اما چون حوصله نداشتم باز کنم و یک ورقه در بیاورم برای همین ان را کندم !

خب دیگر همین

راستی من با خودم قرار گذاشته بودم زیر هر پستی که منتشر میکنم زمان باقی مانده تا عید رو بنویسم اما فراموش کردم

برای همین از این به بعد اگر یادم ماند انجام میدهم

دوست دار شما

14 روز و 8 ساعت و 4 دقیقه تا عید


هرکسی در یه برهه از زندگی، دلش می‌خواد از زندگیش فرار کنه. این تنها چیزیه که تو وجود همه‌ی آدما مشترکه.

#فقط_یک_داستان/ جولین بارنز