اسکیت سوارهای چهارباغ
سلام امیدوارم خوب باشید .
یک هفته ای میشه ننوشتم چیزی ، دلم تنگ شده بود ...
دو روزه این آهنگ های اصفهانی افتاده توی کلم بیرون نمیره ، هی با خودم میگم : " دوری حیاط تابدون دادیم و اینکارا رو یاددون دادیم ، هیییییییا ، هییییییییییا "
یا مثلا هی میگم : " خارسو بیشین پا سینی ، خیری عروسیدا بیبینی ، هیییییییا ، هیییییا " .
جالبیش اینه این چندوقته نه عروسی داشتیم و نه چیزی ، همینطوری افتاده توی سرم و هی میخونمش .
هرچند عروسی ها و پاتختی هاهم دیگه مثل قبل نیستن ، همش شده چشم و هم چشمی و ناز و ادا ، دیگه از این شعر ها هم نمیخونند زیاد ، نکبتا خیر سرتون وسط اصفهان دارید عروسی میگیرین ، بشینید شعر بخونید دیس بدین بهم دیگه .
همش این شده چند میلیون گیر عروس دوماد اومده ، این مسخره بازیا چیه ؟ ، این آخرین چیزیه که باید بهش فکر کنید ، نه اینکه از همین اول بشینید هزینه حساب کنید .
هفته پیش هم آهنگ علیرضا چه پسری ، چه پسر بانمکی افتاده بود تو ذهنم .
چهارتا آهنگ درست نمیاد تو سرم بخونم حال کنم ، همش آهنگ های چرت و پرت میوفته تو سرم .
دو روز پیش رفته بودم چهارباغ ، اونجا یک مشت اسکیت سوار و دوچرخه سوار هستند که هی از بین مردم رد میشن و هر لحظه امکان برخورد با بقیه رو دارن ، با یه سرعتی هم میرن انگار تو اتوبان دارن گاز میدن ، هی با خودم میگفتم کاشکی یکیشون بیوفته بترکه درس بشه براش تا از جاهایی که پر از آدمه نباید با سرعت رد شد .
خوشبختانه یا متاسفانه این اتفاق افتاد ، با دوستم ایستاده بودم توی صف بستنی فروشی که یهو یه صدای آییییی بلند اومد از پشت سرم ، تابیدم دیدم یکی از همین اسکیت سوارها و دوچرخه سوارها خوردن بهم ، اونی که دوچرخه داشت یه پسر هم سن من بود که نمیدونم چرا ساعت 8 شب عینک آفتابیش رو زده بود پشت سرش ، حتی جلوی چشم هاشم نبود ، پس سرش گذاشته بود عینک رو ، شاید از پشت میدیده ...
اونی هم که اسکیت داشت یه دختر تقریبا 16 ساله بود .
جالب بود ، پسره پاشد نشست ، دختره بلند نمیشد ، فکر کردم مرده ، بعد دیدم داره گریه میکنه ، پسره داشت به رفیقش میگفت چی شده و مات و مبهوت بود .
نباید میخندیدم به حرف پسره ...
مردم هم جمع شدن دورشون و کمک به دختره و پسره کردن تا به خودشون بیان .
مردم هم از صف بستنی فروشی رفته بودن تا ببینند چه اتفاقی افتاده ، منم از موقعیت استفاده کردم و دوییدم بستنی هامون رو سفارش دادم و زودتر از همه گرفتم .
اگه رفتین چهارباغ حتما به بستنی فروشی کنار مترو سر بزنید ، واقعا محشره بستنی هاش ، هر هفته هم یه ایده جدید میدن و همه چیز رو باهم قاطی میکنند و به خورد مردم میدن ، در کمال تعجب واقعا خوشمزه اس چیزاش .
داشتیم بستنی میخوردیم و نگاه به تصادف میکردیم ، دختره بلند شده بود داد و بیداد که من میرم ازت شکایت میکنم و پوستت رو میکنم ، پسره هم انگار جن دیده بود ، رنگش زرد شده بود و گوش میداد به حرف های این دختر خانم .
فهمیدم ملت همه منتظر دعوا یا یه اتفاقی هستند ، یه خانمی جوری با دقت و ذوق نگاه میکرد انگار اومده سینما داره فیلم اکشن میبینه ، جالب بود ، پسره مثل مجسمه ایستاده بود و دختره هم فوشش میداد همینطور ، دیگه رفیقای پسره از دختره معذرت خواهی کردن و دختره رفت .
پسره بعدش اومد نشست روی جدول ها ، رفتم پیشش گفتم عجب دفائیه خوبی صادر کردی داداش ، واقعا کف کردم خیلی عالی بودی .
پسره هنوز تو شوک بود ، قیافش یادم میاد خندم میگیره ، خلاصه میرید چهارباغ مراقب باشید این اسکیت سوار ها و این دوچرخه سوار های المپیکی نخورن بهتون .
راستی یکی دیگه از این دوچرخه سوار ها تو این گرما یه ماسک دزدی میزاره سرش و مثل روانی ها رکاب میزنه ، جوری سریع رکاب میزنه انگار سگ دنبالش کرده ، از بین مردم هم مویی رد میکنه میره .
دوبار نزدیک بود بزنند به خودم ، از بیخ گوشم رد شد...
اگه از سمت طالقانی بیاید داخل چهار باغ ، سمت راستش یه چندمتر برید جلو یه کتاب فروشی بزرگ و قدیمی هستش ، اونجا برید آقایی که صاحبشه آهنگ های سنتی اصفهانی میزاره و کلا وایب خیلی خوبی میده اونجا...
کلا چهارباغ فاز خیلی خوبی میده به آدم ، از اون سمتش میخوره به انقلاب و بعدش میتونید برید سی و سه پل ، اصفهان یه آدم پایه میخواد تا همه جارو باهاش پیاده بری بتابی ، دائم هم ناله نکنه که خسته شدم وای پاهام پکید کمرم نصف شد از وسط .
اونروز با اون یکی رفیقم رفتم ، فقط 2 ساعت راه رفتیم ، هرچی فوش بود داد بهم تو 1 دقیقه ، میگم پس چته چی شده ؟
داد میکشه پاهام ترکید بیا بریم دو دقیقه بشینیم یجا ، رفتیم توی یک کافه ، فقط نشسته بود فوش دادن .
حدود یک ساعت و نیم توی یک کافه نشسته بودیم تا این پاهاش خوب بشه ، همش هم چیز میخورد ، حدود 800 تومان برای خودش چیز خرید خورد ، نصف منو رو این پسر سفارش داد خورد ، اعصابش هم خورد بود ، دوتا چیز میخورد سه تا فوش به من میداد ، بعدش به زور آوردمش بیرون بریم بازم بتابیم ، یک ساعت که گذشت دوباره شروع کرد غر زدن .
میگفت من تو کل عمرم انقدر راه نرفته بودم ، تو انقدر داری منو راه میبری ، گفتم بابا سر جمع سه ساعت شده داریم راه میریم چت شده ؟
اسنپ گرفت و دیگه اجازه نداد راه بریم ، قشنگ 10 دقیقه داشتیم اون وسط جنگ میکردیم که بیاد راه بریم بتابیم ، توی اسنپ هم برای راننده داشت تعریف میکرد که هیچوقت این راننده با من نیاد بیرون و رفیق نشه ، من هم عقب ماشین بلند بلند میخندیدم .
راننده هم بعد از چند دقیقه خندش گرفته بود و این رفیق من حرص میخورد و سرخ شده بود از عصبانیت .
دیگه باهام نیومد بیرون بعد از اونروز و فقط هرزگاهی میاد فقط میشینیم پایین محله صحبت میکنیم باهمدیگه.
وقتی بهش میگم بیا بریم اصفهان بتابیم دوتا فوش میده بهم و میگه من اونشب پاهام پر از تاول شده بود ، در جواب هم بهش میگم اون تاول ها برای اون کافه ای هستش که همه جاش رو گاز زدی خوردی نه راه رفتن ، سنگین شدی به پاهات فشار اومده تاول زده .
د آخه دست من نیست ، وقتی میری بیرون باید همه جارو بتابی و لذت ببری ، نه اینکه فقط یه بخشی رو تاب بخوری ، داری میری بیرون برای وقت گذروندن و حال کردن ، اون وسط یه فست فودی خوب هم میری یچیز میخوری حال کنی ، یا مثلا از خونه غذا آماده کنید شب برید داخل پارک بخورید .
وسط راه رفتن هم یا یه آب گازدار بگیری ، یا یدونه مالت که تشنه هم نشی .
یکبار هم 5 نفری رفتیم سیتی سنتر ، دو تا طبقه گشتیم ، سه تاشون شروع کردن غر زدن که پاهامون درد گرفت بریم دوتا چیز بخوریم ، من و یکی دیگشون خب خسته نشده بودیم ، رفتیم کل سیتی سنتر و گشتیم ، سه تا کتاب هم نفری خریدیم ، تنقلات هم برای خودمون خریدیم و خوردیم فشارمون نیوفته ، رفتیم داخل یه ظروفی رفیقم یه ماگ هم خرید ، اومدیم دیدیم اینا هنوز نشستن دارن توی اون کافه مسخره چیز میخورن ، بعدشم میگفتن بریم دیگه ، خب شماها که میاید بیرون چیز بخورید فقط نیاید اصلا ، تو خونه هم میشه کلی چیز خورد ، تازه با شلوارک هم میشه نشست و لذت 5 برابر از بیرون داره ، چرا میاید بیرون یک ساعت راه میرید بعد میشینید چیز خوردن و برمیگردید ؟؟؟
این چه تاب خوردنیه انصافا ؟؟؟
تازه اینا هیچکدوم قانع نمیشن بریم بوتیک های مختلف همه لباس هارو بپوشیم و عکس بگیریم بعدش بریم سراغ یه بوتیک دیگه .
ایشالله قانع به همچین کاری هم میشن در آینده ای نزدیک ...
زیاد نوشتم ، سرتون رو درد آوردم ، امیدوارم لذت برده باشید .
مطلبی دیگر از این انتشارات
قلبمو کشتم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند🌱
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاید درد نوشت جهت خالی شدن.