هنگامِ وصلِ ماست به باغِ بزرگِ شب ،وقتی که سیبِ نقره ایه ماه میرسد...
اینجا رپر داریم ؟متن بدم
آره این روزا فقط ،من موندمو سردرد و تب
انقده دیوونه ام که حتی میتونم یه شب
با گریه بخوابم و صب بگم حالم عالیه
آخه کی میفهمه قلبم بی تو تو چه حالیه
.
بعضی وقتا مینویسم تا شاید خالی بشم
آخرش میبینم ک پر شده از اشکام چِشَم
رویِ دفتر ردِاشکم مینویسه اسمتو
چون دیگه هیشکی واسه من نمیشه ک مثه تو
.
تو که دل بردی و رفتی ،من که عاشقِ توعم
فک میکردم باهمه فرق داری اما خب توعم
طاقته موندن نداشتی این یچیزه عادیه
واسه ی تو ومنم حالم یه حال حالیه
.
آره این روزا واسه من روزگاریه سختیه
رو دلم پر شده جا پایه هزارتا بخيه
شبا حتی بیدارم با فکرِ فردایِ بدم
کاش میشد دور شم از خودم خیلی حتی یه قدم ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
اسکیت سوارهای چهارباغ
مطلبی دیگر از این انتشارات
و در آستانه بزرگسالی
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی رمان | کمیته