بی حوصله و خسته ام

از خواب که بلند میشم ، یادم میاد که چه خوابی دیدم خواب میبینم که ازدواج کردم ، و بعد از اون ذهنم پر از هجمه ی س ^کس ، چه با هم جنسم چه با جنس مخالف ، هرروز این توالی ادامه پیدا می‌کنه و ازم انرژی رو میگیره ، دوست دارم لذت ببرم ولی نمیتونم به عذاب وجدانش فکر نکنم، دوست دارم به اوج برسم و روابط متعدد رو تجربه کنم ولی نمیتونم به خطراتی که برام داره فکر نکنم ، خلاصه از این جا مانده و از اونجا رانده ، واین وسط منم که دارم تو این کشاکش سر میکنم کشاکش هوس و عقل ، و زیر بار این دو دارم خفه میشم، همش تصور و خیال های پشت سر هم از رابطه ج ^نسی، ذهنم رو درگیر کرده ، همش خسته و بی حوصله ام ، از راهکارهایی که برای کنترلش هست رو دیدم ولی اونا همش موقتی و صورت مسئله پاک کن بوده و واقعا کسی رو درمان نمیکنه، تنها چیزی که می‌تونه درمان کنه بودن کنار کسی که دوسش داری همین و بس ،من نمیتونم ازدواج کنم در این شرایط و محرک های جنسی هم زیاده و دوستان باز و آزاد هم زیاده و آدمای باز و اوکی هم زیاد شده اونا هم مثل من شرایط ازدواج رو ندارن ، اونا هم مثل من خونه و ماشین خوب ندارن یا نمیتونن جلوی میلشون رو بگیرن به دلیل اینکه خانواده محترم تاکید دارن دختر تا دکتری باید ادامه بده و...، دیگه کسی با کسی ازدواج نمیکنه چون ۸۰ درصد ازدواج ها به طلاق منجر شده نمی‌دونم شاید دیگه تنها چاره ی کاری که جامعه برای ادفاع شهوت پیدا کرده ازدواج سفید ، شاید ازدواج یه چیز محال و غیر قابل تصور و پرخرجی باشه که ما جوونا از پسش بر نمیایم ، راستش یا من خیلی ترسو ام که نمیتونم به کسی که دوسش دارم ،علاقمو ابراز کنم یا آنقدری دوسش دارم که نمی‌خوام با این اوضاع و احوال بدبختش کنم گاهی اوقات نمی‌دونم دوست داشتن و دوست داشته شدن یعنی چی ....

تو بالاخره میری و من تنها میمونم ، چه توی دانشگاه و چه توی زندگی ، از صبر کردن خسته شدم

همین.....

......
......