اگر زرتشت،علی(ع) را می دید می نوشت:گفتار علی،پندار علی،کردار علی...
تابستون پرتغالی
«تیر» به وسط هدف🎯
دو دور انتخابات بود که من تو هیچکدوم شرکت نکردم اما همه ی مناظره هارو کامل دیدم و نوت برداری کردم🗞
درس درس درس،
روزای تیر شامل روزایی بود که درس می خوندم و روزایی که عذاب وجدان داشتم چرا درس نمی خونم🙄هنوزم باخودم میگه اگه اون سه هفته بهتر درس میخوندم شاید...
۲۳تیر ۱۴۰۳ سرموشت ساز ترین روز در عمر من تا به امروز بود⏳
کنکوری که داده شد و پرونده اش برای همیشه بسته شد،الان باورم نمیشه زندگیم تا دو ماه پیش چی بودم🧷
مصاحبه ی دانشگاه فرهنگیان هم تموم شد 😮💨
ازم پرسیدن سیاسی ترین عبادت چیه؟
گفتم:انتخابات😂
حوصله، «مُرد»
مرداد احساس کرختی داشتم ولی سبک زندگیم هنوز انضباط جذاب کنکوریو داشت،صبا ساعت پنج و نیم بیدار میشدم و طبق برنامه کارامو مو به مو انجام میدادم اما عصر ها بیکار بودم😕
یه روز شروع کردم به غر زدن که من بیکارم و الا بلا می خوام یه کلاسی چیزی برم و شگفت انگیز بود که یهو سه تا کلاس ثبت نام کردیم😆
بوتکمپ فرهنگستان نوآوری
یه فضای خفن و درجه یک برای نوجوانان متاسفانه فرهنگستان فقط مشهد فعالیت داره اما اتمسفر بینظیر بود.
آموزش مهارت های نرم،آشناشدن با کارآفرینای بزرگ،صحبت کردن با پنجاه نفر از بچه هایی که دستچین شده بودن و شگفت انگیز بودن.پسرایی که زیر هجده سال درآمدای خوب از کارایی داشتن که دوسشون داشتن،دخترایی که توی خیلطی،برنامه نویسی،عکاسی و... مهارت داشتن و در آخر استارتاپ ویکند که واقعا تجربه ی کارآفرینی رو برام باز آفرینی کرد و من فشار روانیشو اصلا دوست نداشتم اما بعضیا عاشقش شدن😍
دو جلسه ی آخر استارتاپ ویکند بود،ما صفر تا صد یه ایده ی کارآفرینی رو اجرا کردیم و روز اختتامیه ارائه دادیم.
این فیلم اختتامیه است.
آرایشگاه
رفتم کلاس آرایشگری،من یه دختر که حتی اسم لوازم آرایشم بلد نبودم وارد این فضا شدم.
کوتاهی مو وحشتناک استرس آور بود،شینیون و بافت لذت بخشه،اصلاح صورت هم خوبه و رنگ زدن خیلی سرعت می خواد ولی آرایش صورت یه چیز دیگه است😍😍😍😭
توی آرایشگاه با جنبه ی دیگه ای از شخصیتم آشنا شدم،اونجا یه موجود آسیب پذیر پر استرسم نه حدیث پر شور و با اعتماد به نفس همیشگی،یه فرصت ناب برای اینکه یاد بگیرم چطورخودکنترلی پیدا کنم😇
رتبه ی سِت
بلاخره بعد کلی انتظار و بدبختی رتبه ها اعلام شد،دو تا هفت سِت کنار هم🙃
یه «شهر» 18سالشه
تولد 18 سالگیمم رسید،من همیشه روز تولدم خیلی دوست داشتم از آشنا ها تبریک دریافت کنم.کادو اهمیت نداره اما اینکه به یادم بودن خیلی ارزشمند بود برای همین وقتی تبریکی نبود خیلی ناراحت میشدم و توی خودم فرو میرفتم 🥺امسال هم کسی تبریک نگفت اما خیلی حواسم نبود فقط شوهر دخترعمم توی مهمونی تبریک گفت و فردا پس فرداشم آقای دکتر سائر...
جشن رتبه های برتر✨
قلم چی دعوت کرده بود از رتبه های زیر هزار مشهد که جشن بگیره من نیم ساعت دیر رسیدم و همه روی سکو برای عکس گرفتن به ترتیب رتبه ایستاده بودن وقتی رتبه های دو رقمی که تنها گروه نشسته بودن فهمیدن منم دو رقمی ام میخواستن منو بزنن،به بدبختی جایی که مال رتبه ام بود خودمو جا کردم و عکس گرفتیم و مراسم تموم شد😐از جشن منظورشون فقط عکس بود😶تازه هر چی گشتم عکسشو پیدا نکردم تو این پست بزارم و مجبور شدم عکسی که خواهر دوستم نصفه نیمه گرفته بزارم😅
و کم کم این تابستون تموم شد....
خداروشکر دغدغه ی پویایی و رشد دارم.
خداروشکر برای آینده ام برنامه دارم.
خداروشکر خانواده ی گرمی دارم.
خداروشکر دارم مهارت های جدید یاد میگیرم.
خداروشکر که جوونم.
خداروشکر دوستای خوبی مثل شما دارم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
گندمزار...
مطلبی دیگر از این انتشارات
کمی اشعار و نوشته از خونی که در رگ جاری است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تنهایی، ازدواج و دیگر هیچ...