تنهایی، ازدواج و دیگر هیچ...




زندگی بدون توقف در جریان است و رو به جلو پیش می‌رود و زمان و تاریخ برای هیچ کس صبر نمی‌کنند. کودکی و بعد بزرگسالی و در نهایت پیری و مرگ. انگار همه‌ی عمر محدود ما برای به خط پایان رسیدن عجله دارند و علت این شتاب را هیچ کس نمی‌داند.

اندیشه و طرز تفکر من در طی سال‌ها تغییر کرده‌اند و هر چه به انتهای جوانی حرکت می کنم، چیزهایی را می‌فهمم و درک می‌کنم که در ابتدای دهه‌ی دوم زندگی‌ام به آنها اصلا و یا کمتر توجه داشته‌ام و شاید می‌شود اسم آن را پختگی گذاشت و شاید هم روی هم انباشته شدن تجربه‌های گوناگون.

یکی از چالش‌های که با آن روبرو هستم، بالا رفتن سن و مواجه با پدیده‌ی تنهایی است. این موضوع باعث می‌شود قدری عمیق‌تر فکر کنم و اینکه من قرار است در آینده با چه نوع چالش‌هایی روبرو شوم. شاید با خود بگویید که من زیادی به آینده فکر می‌کنم در صورتی که در همین لحظه‌ی حال می‌بینم که همه چیز رو به تحلیل می رود و گذر زمان را هیچ وقت نمی‌توان انکار کرد. پس اندیشیدن به آینده‌ یک امر طبیعی محسوب می‌شود و نمی‌توان به راحتی از کنار آن گذشت.

هر موقع که در مورد ازدواج با اطرافیانم صحبت می‌کنم یا در فضای مجازی موضع آن مطرح می‌شود، بازخوردها و نظرات مختلفی دریافت می‌کنم. چندی پیش جمله‌ای را در فضای مجازی خواندم که به نظرم عمق بیشتری نسبت به بقیه‎‌ی نظرات داشت به این مضمون که می‌گفت :

از ازدواج کردن می‌ترسم و از طرفی از تنهایی و تنها ماندن هم می‌ترسم.

جمله‌ی متناقضی است، هم ترسیدن از ازدواج و هم ترسیدن از تنهایی! هم نمی‌خواهیم ازدواج کنیم و هم می‌خواهیم ازدواج کنیم. به گمانم زندگی ما سرشار از همین جمله‌های متناقض است. گاهی دقیقاً نمی‌دانیم از زندگی چه می‌خواهیم اما مجبور به ادامه با هزاران مجهول در ذهن‌مان هستیم.

دوستم چندی قبل با من تماس گرفت و گفت عمویش در تنهایی مرده است و من را برای مراسم خاکسپاری دعوت کرد. این که عموی دوستم مرده است اتفاق عجیبی نیست اما دوستم تأکید ویژه‌ای روی تنها بودن عمویش در هنگام مرگ داشت و به من یادآور شد که اگر دست به کار نشوی و فکری به حال خودت نکنی، تو هم نیز به همین سرنوشت دچار خواهی شد. البته این حرف‌ها را با لحنی گفت که من ناراحت نشوم.

حالا من هم در دنیایی از تناقض گیر افتاده‌ام، از طرفی تنهاییم را دوست دارم و از طرفی با بالا رفتن سن به این فکر می‌کنم که ممکن است بعضی از توانایی‌های طبیعی‌ام را که برای ازدواج لازم می باشد را از دست بدهم و هیچ گاه نتوانم ازدواج را تجربه کنم.

در 36 سالگی دیگر هیجانات بیست سالگی را ندارم. قدری عاقلانه‌تر به مسائل نگاه می‌کنم و همین باعث شده تا نسبت به ازدواج بسیار محتاطانه‌تر فکر کنم و می‌دانم که قدرت طبیعت در من آن قدر زیاد است که نمی‌گذارد تا لحظه‌ای آرام بگیرم و همین میل به بقا و تکثیر باعث می‌شود تا من به عنوان یک انسان همیشه در درونم در جستجوی فرصتی برای زندگی بی‌نهایت باشم.

ازدواج آن قدر موضوع مهم و با اهمیتی است که نمی‌شود در مورد آن به راحتی تصمیم گرفت. به قول روانشناسی که می‌گفت ازدواج، مسئولیت سنگینی دارد که باید قبل از اقدام به آن حتماً در موردش بیشتر فکر کرد. هر چند که خداوند قدرت غریزه‌ی بسیار قوی در انسان‌ها قرار داده است و این باعث شده تا بشر بدون فکر کردن، ازدواج کنند و نسل را ادامه دهند.

از تناقض صحبت کردم، همان طور که بالاتر گفتم، تا حدودی به تنهایی عادت کرده‌ام، تصور اینکه شاید در آینده یک نفر قرار است تا انتهای زندگی در کنار من قرار بگیرد، قدری برایم غیر قابل باور می‌باشد. البته این موضوع شاید به دلیل سال‌ها تنها ماندن در من شکل گرفته باشد و در صورت ازدواج ممکن است همه چیز دستخوش تغییرات قرار گیرد و من متوجه شوم که می‌شود تنهایی‌ام را حتی در کنار دیگری حفظ کنم و هم از بودن با همسر لذت ببرم.

اما در لحظه‌ی اکنون، خیلی زیاد با چیزهایی که در ذهنم می‌گذرد فاصله دارم، یعنی با توجه به شرایط اقتصادی و فکری که با آنها درگیر هستم، صحبت از ازدواج و پیامدهای آن تقریباً شبیه یک طنز تلخ است تا اینکه به واقعیت نزدیک باشد.

قصدم این نیست که از مشکلات پیرامون زندگی صحبت کنم، بیشتر این را می‌خواهم بگویم که هر چه جلوتر می‌روم، ترس‌ها و تناقض‌ها رفته رفته بیشتر می‌شوند و همین مسأله‌ای است که می‌باست در مورد آن عمیق‌تر فکر کرد و یا در حالتی دیگر آن را نادیده گرفت که در این صورت باز هم ممکن است جایی دوباره خود را با شدت بیشتری بروز دهد.

آری، من هم از ازدواج کردن می‌ترسم و هم از تنها ماندن. آن قدری قوی نشده‌ام که بتوانم روی پای خود بایستم و بار تنهایی را به تنهایی به دوش بکشم. هنوز سال‌هایی از جوانی‌ام باقی مانده است و می‌شود با این اندوخته‌ی اندک زندگی را گذراند اما به زودی میانسالی و بعد کهنسالی می‌آیند. این جاست که باید دید آیا انتخاب تنهایی آن قدر ارزش دارد که ازدواج را نادیده گرفت یا اینکه بعدها ممکن است دچار حسرت و پشیمانی بشوم. هرچند که با شرایط اقتصادی الان، تنهایی تنها گزینه‌ی قابل انتخاب است.




9 مرداد 1403