خالی.


آدمی رو دوست دارم که حالا وجود نداره.

تلاش می‌کنم کسی باشم که حقیقتش رو از دست داده ولی لیبل بهترین ورژن بهش میخوره.
از دستم در رفته که چند روز شده که نتونستم گریه کنم؛ گاها بی صدا، جیغ میزنم؛
ولی کاش بتونم گریه کنم
شاید میون اشک ها خودمو ببینم.

بعضی وقت ها شک میکنم به همه چی
حتی به کلمه های نوشته هام؛
شک میکنم که واقعا "دلیل" وجود داره یا همه چی بدون هیچ دلیلی اتفاق میفته
اصلا زیستن ما با علت هست؟ یا صرفا یه تیکه از تاریخی هستیم که بعد ها برا هیچکی مهم نیست و خیلی راحت از روش رد میشن تا ادامش رو بخونن.

بین اعتماد داشتن و طی کردن با شک و تردید مرزی عه که اصلا قابل بیان نیست به اندازه کسری از ثانیه میتونم حسش کنم
تو واقعی ترین لحظه های زندگیم همه چی یهو بی معنا میشه جوری که نه از ناراحتی میتونم گریه کنم نه از خوشحالی از ته دل قهقه بزنم
این همون حس مرگی عه که گفته بودم.

قبلا ها دنبال درست کردن شرایط بودم حتی تو دایره ارتباطاتم سعی میکردم همه چی درست باشه ولی الان فقط دنبال فهمیدنم، دنبال لمس کردن.

جدیدا به آینده که فکر میکنم
تصویری که میاد جلو چشمم
خودمم که تو یه دنیای به کل جدیده
کاملا تنهاست و همه چی دورش جدیده
و پر از تظاهر و لبخند های الکی عه
خبری از خودش و آدم هایی که تنهاییش رو بغل میکردن نیست
میترسونتم، خیلی میترسونتم.

ازت میخوان همیشه حالت خوب باشه همیشه وقت بزاری همیشه کارایی رو کنی که مربوط به توعه و مثل همیشه خونسرد باشی
حتی وقت هایی که داری دنیاتو زیر و رو میکنی تا فقط یه دلیل پیدا کنی برای "هنوز موندن".
عزیزم تو واقعا از من تظاهر میخوای؟ یا شایدم دنیای پریون؟
متاسفم من جفتشم ندارم.


نمیدونم، شاید تنها وقتی که تو زندگیم احساس گناه میکنم
وقتی عه که نوشته هامو میخونن و حس بدی پیدا میکنن چون خیلی وقته فهمیدم همه این حس هارو تجربه نمیکنن.

همیشه تا جایی که میتونم آدم هارو از خودم دور نگه میدارم تا نبودم آسیبی بهشون نزنه
این تجربه حاصل از یه اتفاق دور و قدیمی عه.


از وقتی اون جمله رو بین مقاله های روانشناسی دیدم طرز دیدم یکم عوض شده
تقریبا، نوشته بود:
همه رفتار های ما اول در جهت مراقبت از خودمون و بعد طرف مقابلمون عه و این اتفاق کاملا ناخودآگاه عه.
شاید این جمله خیلی چیزا رو توجیه کنه ولی بیشتر ناامیدم میکنه.

یه بار بهم گفت تو همش میخوای دستاتو پر کنی
یه بارم که شده دونه دونه بردار
حالا چرا یهو یاد اون افتادم... .

*چه بارونی گرفته

فکر کنم بسه.