دارم از درون می میرم ...

به عکس ها نگاه کن و با کمک جمله ی زیر بنویس ، می تونی اینجا بنویسی تا ما هم بخونیم .

"گاهی احساس می کنم ، ........."




2. تا به حال در زیر باران سیل آسا مانده ای ؟ قطره های بزرگ باران با شدت بر صورتت می کوبند و دردناک تر از چیزی که فکرش را کنی به سمتت هجوم می آورند.
تجسم تو از" آن" باران، در بازه ای از زمان توصیف گر زندگی من بود. من در زیر باران سیل آسای قضاوت دیگران بودم. من را می شستند و می بردند. من را ، خودم را و کودک درونم را .....
روزی که دیگر بدنم تابِ توان آوردن در برابر این شدت از باران را نداشت و کودک درونم زجر می کشید، تصمیم گرفتم تا چتری بسازم از جنس "تظاهر" و آن را بالای سر کودکی که در وجودم بود بی افراشم.
من از او محافظت می کردم ولی او همچنان در لبه ی پرتگاه بود...



3.

این سه عکس ذهنم رو مشغول کردند، باعث شدند به این فکر کنم که توی ذهن خالق این آثار چه می گذشته؟ من دانی من همیشه هنر را دوست داشتم و بیشتر از آن تحسینش می کنم چرا که هنر راهی دیگر برای بیان احساساتش است. همه در تلاطمی قرار گرفتیم تا بتونیم به یک نحوی حسمون رو انتقال بدیم و یا شاید به دنبال احساسی هستیم که فکر می کنیم آنگونه که باید هنوز حسش نکردیم.

دنیای نوشته ها این نیاز را عمیق تر می کند، ما می خوانیم ولی خود دقیق آن را نمی دانیم و وای به حال زمانی که بخواهیم چیزی که خوانده ایم را حس کنیم. مثل عشق، مثل شادی ، مثل خیال آسوده یا موفقیت.

تحت شرایطی حتی ممکنه نیازمند تجربه ی شکست باشیم ، تجربه ی غم و اندوه. عجیب به نظر می رسه ولی حقیقت داره. خودم با کلمات ارتباط بهتری می گیرم و البته انتقال احساس با کلمات را به گونه ای بسیار هنرمندانه می پندارم اما در اینجا نیازمند افرادی هستم که توانایی تطبیق این آثار و کلمات را داشته باشند.

مشتاق مطالعه ی نوشته هایتان هستم، چه بلند و چه کوتاه برای من لذت بخش خواهد بود و چرا که نه :)


کیمیا

#چالش#نوشتن#نویسندگی#سبک