در آینده انحراف معیار دیده شد!
در پشت چشمان خدا
پرسید قبله کدوم طرفه؟ پاسخ دادن که از اون طرف. پرسید چهقدر باید برم تا بهش برسم؟ اینبار پاسخی در کار نبود!
آنچه که میبینیم از این دنیا، تصویری واقعیست از حقیقتی پنهان.
- جان برکلی
آیا رنگها واقعا وجود دارن یا صرفا برداشت ذهنی ما هستن؟ پرسپشن ذهنی که حاصل از بازتاب نور در طول موجهای مختلف به چشم ماست؟
صبر کنین صبر کنین. در واقع تا انتهای دو سوال قبلی رو چند روز پیش نوشتم و بعد پست رو فرستادم پیشنویس چون حوصله اینکه فاز پرسشگر طلبکار رو بیشتر از یک میزانی بگیرم، ندارم.
چندی پیش کامنتی زیر یکی از پستهای قبلیم نظرم رو جلب کرد، کامنتی که نشون میداد پای سیگماها به ویرگول هم باز شده و چه خوب که حالا میتونیم دید دوطرفه داشته باشیم به هم. در واقع من وقتی بچه بودم یک تزی با خودم داشتم و اون این بود که با خودم میگفتم؛ «اگر من میتونم کسی رو ببینم، پس اون هم میتونه من رو ببینه». در واقع این عبارت اینقدر برای من بدیهی بود که همیشه با قبول این مسئولیت که اگر ببینم، به همون تناسب دیده میشم، قبول میکردم که به دیگران نگاه کنم. (دلیلی اینکه این موضوع خیلی برام موضوعیت داشت، این بود که من یه عادت قدیمی دارم که دیگران رو برای مدتهای طولانی زیر نظر میگیرم و اینقدر بهشون نگاه میکنم تا خسته بشم)
اینکه چرا قبلا اینقدر غرق تماشای دیگران میشدم رو دلیلش خیلی در خاطرم نیست؛ ولی در حال حاضر میدونم که دلیل زیر نظر گرفتن دیگران یه چیز خیلی طبیعی و بدیهی برای حداقل من به حساب میاد. دلیلش هم این هست که میخوام بفهمم فرد الف در برابر یک موقعیت خاص نسبت به فرد ب ، چه واکنشی نشون میده و چرا؟
و در کل مشخص شد که اگر من سیگماها و صدالبته، فمنیستها رو در فضاهای مختلف دنبال میکنم؛ اونها هم کمابیش نظرات افرادی مثل من رو دنبال میکنن!
اعتراف میکنم که هنر نیست که چپ و راست رو بر علیه خودتون بشورونید. یعنی کاری کنین که از سیمگای زنستیز و حواریون اندرو تیت گرفته تا فمنیست و ووک و حواریون بیانسه و لاورن کاکس بیفتن دنبالتون و بهتون فحش بدن. و بحث این هم نیست که مثل میلاد دخانچی بگیم یکی باید این وسط فحش بخوره و چه بهتر که ما وسطبازها فحش بخوریم!
بحث اینه که جفت اینها، دو روی یک سکه هستن. افراط و تفریط دو روی یک سکه هستن!
بله باید تبصرههایی مثل وضعیت زنان در ایران رو هم لحاظ کرد. وقتی میگیم فمنیست چرند است، منظور اون روند جهانشمول فمنیست هست نه حقوق زنان در ایران. شاید بهتر باشه ما خارج از ایران خیلی سمت نظریات فم و اکتیویستبازی نریم چون اون صدا از جای جالبی بلند نمیشه؛ اما در داخل ایران ما حالا حالاها کار داریم و فمنیسم داخل ایران وضعیتش زمین تا آسمون با بیرون از ایران یا قبله عالم فرق داره.
وقتی شما درگیر یک حکومت توتالیتر فاشیستی با عقاید آنارکوکمونیستی در سیاست خارجه و فاکینسوسیالیستی در اقتصاد طرفی که تمام عناصر در تضاد با هم رو یک جا جمع کرده و سکولارترین حکومت دینی تاریخ معاصر به شمار میره؛ اونوقت صورتبندی مسائل به همین راحتی نیست.
اونوقت نمیتونی پاشی با چار تا نصیحت برادرانه اندرو تیت (که در حالی نسخههای آلفا-بتا برای جماعت تشنه جنسی میپیچه که خودش عملا داخل حرمسرا زندگی میکنه) و چند تا جمله قشنگقشنگ و سبز گرتا تونبرگ، فاز اصلاح جامعهای رو برداری که بیش از ۱۰۰ ساله که درگیره تعیین موضع خودش با دولت مدرن و بیش از هزار ساله که درگیر تعیین موضع خودش با اقتدارطلبی و اقتدارگرایی بوده، هست و احتمالا خواهد بود..
جالبه که سر و ته چپ و راست جامعه ما رو تقریب بزنی، از توش نهایتا چیزی جز نسخهای رقیقتر و کمی شلتر و سهلگیرتر از همین حکومت فعلی در نخواهد اومد.
وقتی استاد دانشگاه من سر کلاس به من میگه شما اگر حتی یک دریاچه رو خارج از نظارت دولت قرار بدی، خیلی زود ماهیاش تموم میشه و باید همیشه فکری به حال نقاط خارج از تمرکز دولت کرد؛ من چه انتظاری میتونم از بچهتوییتریها و جوجهفوکولیهای اینستاگرام داشته باشم؟؟
و وقتی بهش میگم عزیز من اگر به دولت اجازه تعیین حد و حدود ماهیگیری رو بدی، شاید در ظاهر به محیط زیست کمک کرده باشی (که اصلا هم اینطور نیست) ولی در باطن شما اجازه دخالت دولت در هزار و اندی مسئله دیگه رو هم دادی. دستی دستی پای شیطان رو به معادله باز کردی!
اینکه از عبارت شیطان برای توصیف دولت و حکومت استفاده میکنم رو از محمدعلی جنتخواه وام گرفتم البته که اگر احیانا «طرفداری» رو بشناسید حتما اسم این جناب هم به گوشتون خورده.
جناب جنتخواه با وامگیری از آموزههای هرچند ابتدایی ماری روتبارد، فردریش فون هایک و لودویگ فون میزس؛ چند سالی هست که حرفای قشنگی میزنه. (حداقل به گمان خودش که اینطوره)
منم چندان مخالفتی با نظرات این شکلی با تم آنارکوکپیتالیستی ندارم، منتها بخوام صادقانه جناب جنتخواه رو توصیف کنم؛ درست شبیه دانشجوهای کم سن و سالی میمونه که به تازگی چند تا واژه «ایسم»دار به گوشش خورده و شهوت استفاده از این عبارات قلمبه و سلمبه رو داره.
در واقع هنوز اونقدری با این مفاهیم و مطالب سر و کله نزده که بتونه به صورت تمام و کمال ازشون دفاع کنه یا حتی بتونه درست تبیینشون کنه و از اونطرف از اونجایی که در خاک الهیاتپرور ایران زیست کرده و البته کمی هم به واسطه شم قوی مذاکره، تفاهم، احتیاط و دیاثت خاصی و البته مفیدی که هر مدیری باید داشته باشه؛ یک اسلام و ۵ اصل دین هم زده تنگ این ایده که یه وقت به خاطر نظرات صریح خودش به گونی رهنمون نشه و.. بسمالله..
احتمالا کتاب «صدر اسلام و زایش سرمایهداری» رو هم به توصیه جناب موسی غنینژاد مطالعه کرده و حتما چند باری هم به مسعود درخشان فحشهای بد داده و و و..
بحث این نیست که نظرات اشتباهی بده که من خوشم نیاد یا حتی باهاش موافق نباشم. بحث اینه که بهتر بود جناب جنت حداقل یک سال دیگه صبر میکرد برای راهانداختن کالت خودش و اینقدر بلند بلند حرفزدن و تزدادن تا حداقل خودش به یک غنای فکری برسه و در اظهارات خودش دچار تناقض نشه؛ به هر حال هر چه قدر هم که حرفای قشنگی بزنه، کالت و منبربازی دورهاش گذشته..
منظورم اینه که پیشبینی کالتها و طرز فکر و حتی خوراک ذهنی تودههای احتمالیشون این روزها سادهتر و پیش پا افتادهتر از هر چیزی شده..!
شما هم تا حالا فکر کردین که خیلیوقتها کارگرهای ساختمون از دستی روند کارشون رو پر سر و صدا میکنن و به کمک مصالح و ورقههای برزنتی صداهای گوشخراش و بلند تولید میکنن تا مثلا بگن که دارن خیلی کار میکنن؟ یعنی برای جذب رضایت و توجه کارفرما و اینکه بگن دارن خودشون رو حسابی برای پروژه هزینه میکنن..
یا مثلا اینکه پروژه اتباع افغانستانی از اولشم فیلم و سریال خود عزیزان بود تا به روش قدیمی تفرقه بنداز و حکومت کن بتونن اوضاع رو کنترل کنن؟ اینکه جامعه برای سربهزیر بودن و اختهبودن در برابر اقتدار، علاوه بر انحصار بر خشونت و پول، نیاز به یک دشمن فرضی یا سایه سنگین ترس با چاشنی وهم داره؟
مثل اعتقاد مسخره و به دور از عقلانیت تخمریزی مهاجران و افزایش جمعیت تا جایی که محلهها رو خالی از شهروندان ایرانی کنن؟ مگه قارچن که با هاگپاشی سریع تکثیر بشن؟ بابا اگه دین ندارین لااقل آزاده باشین اگه فید اطلاعاتتون کصشره یکم فسفر بسوزونین. با کولونی مورچه که طرف نیستیم، با یک میدانی طرفیم که میلیونها متغیر و عامل مختلف بر اون تاثیر میذارن. سادهسازی بیش از حد مسائل به اندازه بیشازحد پیچیده کردنشون، هزینه و خسارت به بار میاره. مگه این افغانهایی که امروز بهشون هیت میدیم، خیلیاشون همون غیورمردانی نبودن که در پنجشیر و بازارک مقابل وحوش طالبان ایستادگی میکردن و ملت برای احمد مسعود غش و ضعف میرفتن؟
تا وقتی اونطرف مرز بودن مردم مظلوم و آزادهای بودن حالا که اومدن اینطرف مرز یادتون افتاد که نکنه محلههامون پر بشه ازشون؟ نکنه همین یه لقمه نونی که به هزار زور از سفره انقلاب کشیدیم بیرون تا از گشنگی نمیریم رو آجر کنن؟ در حالی که سبکمغزترین اونها هم تو فکر مهاجرت به آلمان هستن اما ما هنوز تو فکر اینیم که اگه از ایران و به قصد یک زندگی نرمال (نه خیلی لاکچری و سطح بالا) به یک کشور دیگه مهاجرت کنیم؛ آیا به ملیت و وطن خودمون خیانت کردیم یا نه؟ زنجیری نامرئی متصل به مفهوم «وطن» ساختیم و دور گردن خودمون انداختیمش که وطن رو چیزی جز زجر و عذاب نمیکنه برامون در بهترین حالت. مرزها رو تبدیل به ترکهای عمیقی کردیم که کارکردشون خیلی بیشتر از خطوط فرضی روی نقشهها شدن، و نقش و نگارهایی که چرچیل مثلا با دستان لرزانش برای مرزهای اردن کشید و باعث شد خیلی خطهای صافی از آب در نیان..
اینها حدیث آرزومندی چپها و سوسیالیستها و گلوبالیستها نیست؛ بلکه تنها وسیلهای برای یادآوری اینه که چپ و راست اقتدارگرا دو روی یک سکه هستن و اتفاقا جفتشون به یک اندازه میتونن از مفهوم «ناسیونالیسم» سواستفاده ابزاری بکنن. من که هیچ رهبری رو ناسیونالیستتر از استالین به یاد ندارم و هیچ فاشیستی رو ضدبازارتر تر از هیتلر!
شیطان هر بار به یک شکل جدید در میاد اما همیشه میشه از روی رد پاش، ردش رو زد :)
یا شایدم بعضیوقتها فکر به اینکه «تورم» داره چه بلایی سرمون میاره میتونه به تنهایی انرژی ذهنی یک روز یا حتی بیشتر رو صرف خودش کنه. اینکه تورم دست پنهانه منتها نه اون دست پنهان بازار که جریان اطلاعات و حقیقت رو به ما میرسونه؛ بلکه دست پنهان دزد دیوثی به نام دولت که به خرج عموم به کام عده خاص اهدافی رو برای منافع همون عده محدود طرح میکنه و براشون از جیب من و شما خرج میکنه!
دست داریم تا دست!
تورمی که به مرطوبشدن جامعه دامن میزنه. مرطوبشدن چیه؟ در یونان فیلسوفی داشتیم به نام هراکلیتوس که فیلسوفی پیشاسقراطی بود و نظریات جالبی داشت. در واقع این منطق صوری که جنتخواه هی ازش حرف میزنه، ادامه منطقی بود که پارمیدس مبدع اون بود و فلاسفهای همچون سقراط، افلاطون و ارسطو که اون رو به ارث بردن و بسطش دادن. در مقابل ما دیالکتیک رو داریم که اولین بار توسط همین هراکلیتوس مطرح شد و چندین قرن بعد توسط فردی به نام هگل دوباره مطرح شد.
کار به ایناش نداریم، هراکلیتوس یه توضیح خاصی از وضعیت پارتنرشیپ انسانها داشت که مرورش جالبه در اینجا. و اون این بود که روح انسان رو متشکل از دو عنصر آب و آتش (در استعاره) میدید که پرداختن انسان به شهوات و روابط باعث خیس یا مرطوبشدن اون میشد که غلبه خاصیت آبگونگی اون بود و مقابله در برابر شهوات رو نوعی از عصیان و عصیان رو جلوه آشکاری از آتش و شعلهورشدن روح انسان میدونست!
به این بیان، کاموی خانومباز یا ژان پل سارتر پدوفیلی رو باید طیف خیس این دوگانه تصور کرد که به نوعی از پوچی روی آوردن که نتیجه اون بههیچوجه خودکشی نمیشد بلکه برعکس..
و امثال شوپنهاور، داستایوفسکی (نه به عنوان فیلسوف بلکه به عنوان نویسندهای که عقاید خاصی داشت) و نیچه رو هم باید نمادهایی از سمت آتشین ماجرا تصور کرد که غلیانی از احساسات عمیق و سرکوبشده بودن که گویی هیچزمان فرصت سرباز کردن از مجراهای موجود در روانشون رو نداشتن.
برگردیم به تورم.
در یک جمله، تورم آفت تمدن و عامل نابودی جوامعه. نتیجهش چیه؟ برنامهریزیهای کوتاهمدت یا بدون برنامه زندگی کردن. اولویت پیدا کردن منافع مادی و مالی بر تخصص و روح کار. دزدی، دروغ، ریا، ربا، خیانت در امانت، کلاهبرداری، ساختارهای هرمی، رویافروشی، اعتیاد به قرص و چربی، پکیجهای یه شبه پولدار شدن، بادکردن ملت با خزعبلات، فساد و ..
اگر واقعا برای حکومت، بحث خانواده و بنیادهای اخلاقی مهم بود. دست کثیفش رو از بازار میکشید بیرون و میذاشت که جریان طبیعی خودش ما رو به پیش ببره. نتیجه مداخله چی بوده؟
جز اینه که الان اولویت با بالابردن بادیکانت (در اینجا منظور همون تعداد سکسه نه ارتباط صرف با جنس مرد برای زن و زن برای مرد و حالات دیگه برای اقلیتهای جنسیتی) در پارتنرشیپهاست و نه تشکیل خانواده؟ اون تمدن نوین ایرانی-اسلامی نتیجهش این بود؟ جز اینه که الان اولویت با استفاده حداکثری از پول برای خوشیها و لذات آنیه و نه برای برنامههای بلندمدت و متمدنانهتر؟ تمدن؟ جوکی بیش نیست در حال حاضر..!
به هزار عامل دیگه کار نداریم، همین یک قلم «تورم» برای نابودی ایران ما کافیه و تا به الان که به خوبی کارش رو انجام داده!
همین الان که دارم این نوشته رو مینویسم، بو و مزه تند خاک رو حس میکنم که مشخصه یه نیمچه طوفان شنی دیگه یا ریزگرد دیگه رو شهرم داره تجربه میکنه. یعنی با کوچکترین جریان هوایی سریع و باد، خاک مرده از زمین بلند میشه و به نقطه دیگه ای از اقلیم منتقل میشه. کانونهای بحرانی حتی بیش از نقاطی که خاک مرده دارن آسیب میبینن، یعنی جاهایی که این خاکها و ذرات ریزگرد در اون فرود میان.
تمام اینها نتیجه شهوت آقایونه که برای ارضای شهوتهای مضحک خودشون به جون منابع طبیعی افتادن و در عرض چند دهه ترتیب تمام سفرههای آب زیرزمینی این اقلیم خشک رو دادن!
در واقع مهمترین نگرانی من همین محیط زیستی هست که نابودش کردید. نگرانی من اصفهانی هست که تا ده سال آینده وجود خارجی نخواهد داشت مگر اینکه معجزهای رخ بده. نگرانی من نیمی از جمعیت ایرانه که خوشبینانه تا بیست سال آینده باید محل زندگی خودشون رو به واسطه بحران فرونشست و خشکسالی ترک کنن. نگرانی من فرزندان جدیدی هست که در جهنمی خشک به نام ایران متولد میشن.
در واقع دیگه حوصله سر و کله زدن با یه مشت نر و ماده آلفا و بتا و ووک و کور و کچل رو ندارم. حتی مفهوم «وطن» هم برام معنای خاصی نداره.
صرفا وظیفه اخلاقی و انسانی خودم میدونم که قبل از رخدادن فجایع، خطرات و پیامدها رو بهشون یادآوری کنم. من از خبر خریدهشدن ۴۰ درصد سهام دیجیکالا توسط همراه اول یا راهافتادن سوپراپلیکیشن تپسی و خرید اوفود توسط تپسی یا بومیسازی کردن یکسری سرویسهای خاص ابری و ذخیرهسازی داده توسط ابرآروان هیچ حس خاصی بهم دست نمیده و حقیقتا به راست و چپمم نیست. چون سوال اینه، شما دارید برای کی کار میکنین؟ برای ملت و کشوری که مشخص نیست یک دهه آینده رو ببینه یا چی؟
واقعا باید به چه چیزی وفادار باشم؟ آیا بنیانی رو باقی گذاشتید که بشه بهش وفادار موند؟ به عقل سلیم؟ عقل سلیم در مرحله آخر نظریه بازی کم میاره پس این یعنی عقل سلیم هم راهحل برونرفت از این منجلابی که درست کردید نیست و هیچوقت نخواهد بود. در واقع زرنگبازی هم تاریخ انقضای خودش رو داره.
زرنگترینا هم نهایتا در دهه پنجم زندگی به گوه خوردن میفتن پس خیالی نیست.
شایدم باید مثل خیلیا مسیر استانبول-یونان-اروپا-کانادا رو در پیش بگیرم؟ واقعا که خندهداره! شایدم باید یه سری به ۲۵۰ کیلومتری جنوب بندرعباس و سوپرشهرهای فناورانه حومه جبل علی بزنم؟ چطوره؟ یا شایدم باید به بورسیه استانی ایتالیا-مونترالچهشهرقشنگیهعجبخیابونایتمیزی داره فکر کنم؟
چه کردین که طالبان هم نمیتونه این حجم از بلاهت رو گردن بگیره!
چه کردین که اگر بخوام اینجا بمونم چارهای ندارم در جاهایی مثل کیش یا انزلی سکنا گزینم که در صورت نیاز بشه سریعا فلنگ رو بست. خیال خام اقلیت سوار بر گرده ملت اینه که سکوت و توسریخوردن اکثریت ابدیه..
اما اینطور نیست، پیشبینی اینکه اگر دهنها باز بشه چیزی جز فحشهای رکیک به سمتتون روانه نشه واقعا سخت نیست و اینکه لوگوس مقدس هر چند از گاهی یه تشری بهتون میزنه. هر یک دهه یک بار یا شایدم علاقه خاصی به تاریخهای خاص و رُند داشته باشه اما نباید فراموش کرد که حقیقت شده از کوچکترین روزنه و سوراخ، اما بالاخره بیرون میزنه و خودشو نشون میده.
حقیقت ما، پرچمهای سیاه و دلهای از اون سیاهتر که محبوس در یک قفس باشه و بله-چشم قربان بگه نیست و هرگز به کم راضی نمیشه. حقیقت ما نت تخمی همراه اول یا یک ماه اختلال در دیتاسنترهای ایرانسل و به پشم کسی نبودن نیست. حقیقت ما بوزینههای پشمالوی میانردهای نیست که فقط دهن گشادی دارن ولاغیر، نیست. حقیقت ما موجودات معلومالحالی که نمیدونن حتی با خودشون چند چندن چه برسه با ملت، نیست. حقیقت ما عقاید پوسیده و فاشیستی زاییده حومه نجف نیست و پذیرش اینکه اقلیت کوچکی از این جامعه بزرگ و هزار رنگ حقیقت و منابع و امکانات رو در انحصار دارن حتی شوخیش هم زشته..
در این مورد سکوت علامت رضا نیست، بلکه دهانیه که از فرط فحشدادن و لعنت فرستادن به روح پدر بیپدرتون خشک شده و زبونیه که دیگه در وصف شما نمیچرخه چون قابل توصیف نیستین انگلهای منزجرکننده زالوصفت.
تاریخ به بلاهت و وقاحت شما هزاران بار میخنده و در دل داستان طولانی خلفت تنها به اندازه لکه ننگی دوام دارین که سوژه و درس عبرتی برای نسلهای آینده خواهد شد.
در بین این آشفتهبازاری که راه انداختید و سواریای که از هر موج و گرد و خاکی میگیرین، من همچنان نگاهم دقیقا همون جایی متمرکزه که باید باشه و دارم چشم در چشم به هیولای بدشکل و بدترکیبی نگاه میکنم که از لایه لایههای حماقت انباشت شده خودتون ساختید.
زمین رو به آسمون بدوزی، ننگ همیشه ننگه و حقیقت کثیفبودن و نابودگری شما رو پنهان نمیکنه.
حقیقت اینه که هیچکس هیچوقت پشت چشمان خدا نبوده و نخواهد بود؛
ما با اراده آزاد آفریده شدیم و اجازه داریم در هر لحظه بگیم، گور باباتون :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
درد فراق
مطلبی دیگر از این انتشارات
خواب
مطلبی دیگر از این انتشارات
لَبخَندِت