عاشق خوندن نوشتن و فکر کردنم اینجا از حرف های درونی می نویسم و تجربیاتم از فیلم ها و کتاب ها
زندگی ادامه داره
داشتم فایل های سیستم و گوشیم رو مرتب میکردم که ویدئوهای دو یا سه سال پیش خودم رو پیدا کردم. ویدئو فارغ التحصیلیم، ویدئو آماده شدن برای خدمت، ویدئو تصادف و شکستن پام، ویدئو روزهای سخت و ... .
جالب بود توی یه سری هاشون میگفتم که روزهای خوب میرسه و این دوران سخت میگذره. انگار دروغ نگفته بودم اون روزا گذشت، اون درد ها تموم شد. روزهای خوب هم اومدن و در آینده هم میدونم که میان.
فکر کنم فقط باید یاد بگیریم که زندگی این شکلیه، و مثل داستان ها نیست که بعد از گذروندن یه سختی تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کنیم، نه! زندگی درد قشنگیه که جریان داره.
این روزا هم حالم نسبتا خوبه، اون درمان یکم تاثیر گذاشته! الان بدون درد میتونم بخوابم و بیدار بشم. دستاورد بزرگیه :) داشتن یه خواب راحت و بدون درد و ترس!
نمیدونم تاثیرش بیشتر هم میشه یا نه، یا همین تاثیر دائمیه یا موقتی؟ نمیدونم، و راستش از اینکه بخوام بدونم و درموردش فکر کنم هم خسته شدم. به درک گور بابای میکروبش (اینجا میکروب رو بخاطر خنده اضافه کردم وگرنه این بیماری هیچ ربطی به هیچ میکروبی نداره)😁
بگذریم، یه خبر خوب دیگه دارم! فکر کنم عاشق شدم :) ❤ من عاشقی کردن رو خوب بلدم، ولی تا الان کسی نبوده که قدر عاشقی کردن های من رو بدونه یا حتی بفهمه شون. اما انگار این یکی می دونه و میفهمه و خودش هم بلده!
تک تک اجزای صورتم رو با انگشت های بامزه اش لمس میکرد. میگفت حتی جوش های صورتت رو هم دوست دارم. می خندیدم :) اون چیزهایی از من رو دوست داره که خودم ندارم. سعی میکنم همیشه بخندونمش، آخه خنده اش خیلی بامزه است. گونه هاش مثل همستری که کلی آجیل توی دهنشه، بزرگ میشه و چشم هاش مثل گربه ها کشیده میشه.👀😅
وقتی کنارشم حس خیلی خوبی دارم، از اینکه هر دو همدیگه رو پیدا کردیم خیلی خوشحالیم. عشق همینجوریه دیگه نه؟
دوست ویرگولی من
بهم بگو ببینم تابستونت چطور میگذره؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
یکم آرامش...🪐🌙☁️
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماهِ زندگیِ من..
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرگ عزیز