طرح یک پرسش: فلسفه به چه کار ما می‌آید؟

فلسفه از آن کلمه‌های پُر‌ ابهتی است که عموم مردم یا به آن به دیده احترام نگاه می‌کنند و یا از آن فراری‌اند. خیلی از کتاب‌خوان‌های عادی ترجیح می‌دهند عطای خواندن کتاب‌های فلسفی را به لقایش ببخشند و بگذارند همان طاقچه بالایی کتابخانه‌شان بماند.

با این حساب، بی‌راه نیست اگر از خودمان بپرسیم: «فلسفه به چه کار ما می‌آید و چه نسبتی با اکنونِ ما دارد؟» آن هم فلسفه‌‎ای که خاستگاهش یونان باستان و پیش از میلاد بوده و نخستین فیلسوف معروف و متعارف در معنای امروزی‌اش «سقراط» بوده است. سقراط همان کسی بود که از کوچه‌ها و‌ میدان‌ها می‌گذشت و سوال‌های فلسفی متعددی را با رهگذران در میان می‌گذاشت. او این کار را به اصطلاح به روش «محاوره» انجام می‌داد. سوال‌های او اغلب نسبت قریبی با زندگی و زیستن داشت. مخاطبان او نه لزوما فیلسوفان، بلکه افرادی معمولی بودند و از مواجهه با چنین سوال‌هایی پرهیز نمی‌کردند.

اما با فاصله گرفتن از عصر و روش سقراط، به خصوص بعد از ارسوط، فیلسوفان به دو دسته کلی تقسیم می‌شوند: فیلسوفان هنر زندگی و فیلسوفان نظری سیستماتیک. گروه اول همان‌هایی بودند که مسیر سقراط را در پیش گرفتند و به دنبال «راه زندگی» بودند. آن‌ها با استناد به تجربه‌های زندگی و علی الخصوص زندگی خودشان سعی می‌کردند به بهترین راه و روش زیستن (چه در سطح حیات فردی و چه حیات اجتماعی) دست پیدا کنند. اما گروه دوم که تعداد بیشتری را در خود جای داد، به بحث‌های کلی و انتزاعیِ پیچیده‌ای پرداختند که نسبت چندانی با امر زندگی ندارد. از نظر آن‌ها، گروه اول نه فیلسوف بلکه شاعران و ادیبانی هستند که جایی در دنیای فلسفه ندارند و فلسفه را تبدیل به امری شخصی کرده‌اند.

اما اگر فلسفه را در معنا لغوی آن «دوستدار حکمت» و یا «عشق به حقیقت» بدانیم، به راستی آیا نقش و کارکرد فلسفه چیزی جز بهتر کردن زندگی و شناخت حقیقت آن است؟ در غیر این صورت فلسفه تبدیل به دانشی کاذب می‌شود که به هیچ کاری نمی‌آید و جایگاهش همان طبقات بالایی قفسه کتابخانه است!

فلسفه صرفا یک رشته آکادمیک و دانشگاهی نیست که باید در دانشگاه خواند و مختص گروه خاصی باشد که در این رشته تحصیل می‌کنند. فلسفه به همه انسان‌ها تعلق دارد چرا که ما هیچ کدام فیلسوف حرفه‌ای نیستیم اما همه‌مان به مسائل فلسفی فکر می‌کنیم و این تفکر بدون شک بر شیوه زندگی‌مان تاثیر می‌گذارد. فلسفه در این معنا یک دانش انتزاعی کم‌فایده و مختص به عده اندکی نیست بلکه مسیری برای اعتلای خودمان، کاستن دردها و رنج ها و در یکی کلام بهبود زندگی است. در این معنا فلسفه نسبت خود را با واقعیت و امر زندگی حفظ می‌کند و علاقمندانش را با همه ساحت‌های زندگی نظیر آشوب‌ها، پوچی‌ها، دردها، خوشی‌ها و اضطراب‌ها درگیر می‌کند. ما انسان‌ها سخت نیازمند درک معنای زندگی و آشنایی بیشتر با «حکمت زندگی» هستیم.

با این حال، این قاعده درست مثل حرکت بر لبه تیز شمشیر است و آفت‌های خودش را دارد. در ایران کتاب‌های فلسفی متعددی منتشر می‌شود که پاسخی ساده و دم‌دستی به «چگونه زیستن» انسان‌ها می‌دهد؛ کتاب‌هایی با راه حل‌های یکسان و اغلب آسان برای مشکلات همه انسان‌ها! این کتاب‌ها انسان‌ها را از اندیشیدن به مسائل و مشکلاتشان معاف می‌کنند و نسخه‌ای می‌پیچند که قرار است برای همه انسان‌ها بدون کمترین تغییر و انعطافی، استفاده شود. در حالی که فلسفه با به چالش کشیدن پرسش‌های بنیادین درباره معنای خود، زندگی و مسئله وجود، چیزی جز دعوت از انسان‌ها برای تغییر خود و ایجاد تحول در شیوه بودن و زیستن‌شان نیست و دقیقا از طریق همین مسیر است که رسیدن به «خودِ جدید» را ممکن می‌سازد.