شاید خالی میموند بهتر بود؛
فراموشی
باز شروع کرد به چرت و پرت گفتن.
سرم داره گیج میره از صدای جیغش..
همه چی رو به هم ریخت ، همه ی وسایلامو شکست.
بی وقفه داره بد و بیراه میگه
داره میره رو مخم
اگه بمونم.. ممکنه نتونم خودمو کنترل کنم
از جام پا میشم و بدون نگاه کردن بهش میرم سمت در
- کجا میری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با چه حقی داری پاتو ازخونه ی من میزاری بیرون؟ مگه من این اجازه رو بهت دادم؟؟؟ هرچی که شده تقصیر تو بوده ! این که الان تو این وضعیتم تقصیر توعه !! و الان داری گورتو گم میکنی تا خوشگذرونی کنی؟؟؟
اومد کنارم و دستمو با تمام زورش فشار داد ..دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم
(فقط دستشو بشکن و هرچقدر میتونی مشت و لگد بزن.. فقط باید خفه شه این زن بیشعور نفهم... زود باش!! چاقو رو بکن تو قلبش ..تو چشاش .. بزار خون همه جا بپاشه ، این بی لیاقت فقط باید بمیره . تنها کاری که باید بکنی اینه که قدرتتو بهش نشون بدی .. همین!)
صدای مغزم...
نمیدونم
باید بهش گوش بدم؟
باید اینکارو انجام بدم؟
باید مادر خودمو بکشم؟
شاید..
شاید الانه که باید انتقام همه ی اون رفتارارو بگیرم
-سکوت-
چرا دیگه هیچ صدایی نمیشنوم؟
چشامو آروم باز و اطرافمو نگاه میکنم..
همه جا پر خونه..رو در و دیوار و زمین چیزی جز رنگ قرمز نمیتونم ببینم..
چ چی...؟!
چطور....چطور این ...
کی این اتفاق افتاد؟
من....
من واقعا ..کشتمش؟
وایسا
جسد..
پس جسدش کو؟
غیر از من کسی ام اینجا بود؟؟؟
حالا قراره بعد مرگشم برام دردسر ساز بشه؟! کجاست اون لش لعنتیش!
دستامو نگاه میکنم
چرا دستکش دستمه؟
من کی اینارو دستم کردم؟
باید از اینجا برم
باید سریع از اینجا دور شم
زود میرم اتاق لباسامو عوض میکنم و لباسای خونی رو داخل یه پلاستیک مشکی میزارم و با خودم برمیدارم
- صبر کن.. دوربین مدار بسته..
باید پاکش کنم!
میرم طبقه بالا که ویدیو هارو چک کنم
- چرا چیزی نیست؟!!
کی اینارو پاک کرده؟!
زود از خونه در میام و سوار ماشینم میشم
به سمت جنگل همیشگی راه میفتم
سیمکارتمو درمیارم و گوشی رو خاموش میکنم
میرم داخل کلبه..
- اینا..
اینا چی ان..!
همه جا چرا رد خون هست؟
این عکسا..
اینارو من گرفتم؟!
همه ی عکسارو نگاه میکنم و بینشون..
عکس من ... و.. عکس بابا!
ولی
چرا بابا همه جاش زخم و خونه؟
اصلا.. مگه نمیگفتن وقتی بابا مرد من بچه بودم؟
من چه زمانی دیدمش...
چرا ..باید با جسدش عکس بگیرم؟
میرم داخل اتاق ..
.......
خدای من...
اینا دیگه چی ان!
عکس از کلی ادم بدون و دست و پا؟ با پوست سوخته و لباسای خونی؟
اینا تو خونه ی من چیکار میکنن!
یعنی بهم دروغ گفتن؟
برای اینکه فکر میکردن اگه فراموشی بگیرم و کسی بهم چیزی نگه دیگه تبدیل به آدم خوبی میشم؟
یعنی من پدر و مادر خودمو شکنجه دادم و کشتم؟
ولی حتما تن خودشون میخارید که اینکارو کردم.. اونا حق زندگی نداشتن.. به هیچ دردی نمیخوردن جز اینکه اعصابمو خورد کنن و بهم بگن ( بچه! ) فقط بلد بودن این جمله هارو تکرار کنن (تو هیچکاری رو درست انجام نمیدی .. تو هیچ درآمدی نداری و تنها کارت خرج کردن پولای ماعه ، تو خنگی .. مگه به چه دردمون خوردی تاحالا؟ کاش بدنیا نمی آوردیمت.. تو مگه قدرتی ام داری؟ تو ضعیفی و تو همه چی شکست میخوری!)
اره...
اره.. پشیمون نیستم از کاری که انجام دادم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
من نوشتم باران.
مطلبی دیگر از این انتشارات
باز هم درد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
گل ها هم حرف میزنند_۲