مرگ عزیز

وقتی کسی میمیرد .

وقتی عزیزی را از دست میدهی زندگی پوچی خود را به تو نشان میدهد . کم کم متوجه کم اهمیت ترین چیزها میشوی و آن چیز هایی ک مثلا قرار است پر اهمیت باشند برایت جذابیتی ندارند . مثلا این که آینده چه میشود . از آن مسائلی که توانایی درکشان را از دست میدهید هم حرف نمیزنیم .

میتوانید تصور کنید زمانی را که به قبر زل زده ای و تمام هم خونانتان و هم قلب هایتان از شما انتظار زجه زدن دارند و شما همه آنها را ناامید میکنید . چون نمیدانید چگونه شبیه چیزی باشید که سالها پدر و مادرتان از شما ساخته اند . در نتیجه گریه نمیکنید زجه نمیزنید و فقط با ناباوری به اسم حک شده روی یک قبر نگاه میکنید . در این لحظه صدای گریه کسی را نمیشنوید . دست ارواحی که به شانه و بازویتان میزنند و تسلیت میگویند را نمیفهمید . تمام دنیا در همان یک خط روی سنگ خلاصه است . حتی وقتی جسمتان را روی تخت خوابتان میگذارند هم فقط یک سنگ و چند خط حک شده روی آن مهم است .

اجازه دهید خیالتان را راحت کنم . آن سنگ قبر تا انتهای زمان ، دنیای شما خواهد ماند . چه وقتی حرف میزنید ؛ چه زمانی که دور از چشم باقی آدم ها عذا داری میکنید ؛ چه زمانی که میخندید ؛ چه در موقع خواب و حتی ده سال بعد که مکالمه عادی روزانه را با آدم های تصادفی میگذرانید . همیشه و همیشه آن سنگ قبر و اسم روی آن گوشه چشمتان حک شده است . اصلا انگار روی پیشانیتان داغ زده اند . پس لطفا با آن کنار بیایید و بدنبال فردایی بهتر تلاش کنید . چون تنها سوال مهم همین است .

فردا چگونه است ؟

اگر یک نفر را از دست داده اید هزاران انسان دیگر هنوز زنده اند . بله کسی توانایی پر کردن جای دیگری را ندارد وکسی هم از شما چنین انتظاری ندارد اما شما هنوز میتوانید بخندید .