هنگامِ وصلِ ماست به باغِ بزرگِ شب ،وقتی که سیبِ نقره ایه ماه میرسد...
ممنون که مهربونین 😊
امروز می توانستم تا شب بخوابم ،
دیروز می توانستم تا شب غصه بخورم و رنج تنهایی را تحمل کنم .اما نه ،باید کاری میکردم .کاری هرچند کوچک ،هرچند ترسناک ...
چیزی ک نیازش داشتم را جست و جو میکردم .محبت ،علاقه ،درک شدن
پس دلم را به دریا زدم و به "علی"پیام دادم !
بعد از برخورد خوبش و نصیحت و صحبتای قشنگش پی بردم آدما خیلی وقتا خودشون باعث رنجش خودشونم ...
دیشب ب مادرم میگفتم دیگه هیچوقت نمیخوام برم سرکار .از اختلال دوقطبیم میترسیدم از،قضاوتایی که در موردم میکنن. از اینکه آینده چی پیش میاد ...
قبل از خواب یه متن خوندم که :"ادمها توی عالم خواب میتونن کارما سوزی کنن و انرژی های منفی اطرافشون رو مثبت کنن و از ترس هاشون عبور کنن "
تحت تاثیر حرف هایی ک با علی زده بودم عمیقا این نوشته رو باور کردم .آروم خوابیدم و به خودم گفتم فردا در مورد کار تصمیم میگیرم
چند شب بود که همش خواب میدیدم ک دارم از یه تونل سبز عبور میکنم ولی هیچوقت ازش خارج نمیشدم همش موشک و آتیش میبارید من توی تونل بودمو بهم اثابت نمیکردن ولی بلاخره دیشب ی دست سبز نورانی اومدو من و از تونل بیرون برد .
و اون دست مهربون علی و دوستان ویرگولی و مامانم و روانپزشکه خوبم بود ...
صبح بیدار شدم و از ذوق خوابی ک دیدم پا شدم رفتم سر کارم و اینجوری شد که
سارا دوباره متولد شد و به مسیر جدیدش ادامه داد ...
ممنونم از همتون که باعث دلگرمی من هستین 😍😘🥺
انشالله ک هم مسیر بمونیم !😉💚
مطلبی دیگر از این انتشارات
خُرده نویسی²
مطلبی دیگر از این انتشارات
اینجا رپر داریم ؟متن بدم
مطلبی دیگر از این انتشارات
اصطکاک دوستداشتنی کاغذ