نفوذ نمایش

نقش به مستی می‌ماند و مستی گذراست، نمی‌تواند بر دوام بماند.
سرانجام خود
سرانجام، دچار خود!
فرجام هر نمایشی را این خودِ فرد است که از درونِ انبوهِ ساخته‌ها و پرداخته‌هایش عریان و برهنه بروز می‌کند
و رو در روی خود وامی‌ماند، وا می ایستد.
و به ناچار چشم در چشم حقیقت خود می‌دوزد؛
و به ناچار چشم در چشم خود:
"چه میخواهی؟ این‌همه بازی که درمی‌آوری، چه می‌خواهی؟"
- تو حالت مستی تا کجا پیش می ری؟
.
.


ازدحام جمعیت اتفاق می افتد.
پیراهنی ابریشمین، چشم نواز، دارای انوارِ‌سیاه‌شب میان ردیف های انبوه می لغزد.
رمان های قطور درون کیف چرمی. تاریکی سالن سینِما
قلب‌های ثروتمندان را ببخش...) :دیالوگ
بک‌گراند خون مرده...سفید غوطه می خورد در حجمه‌ی سیاه
نفس‌ها حبس و نمایش مرور می شود.
ضربان‌سرد کارگردان میان سکانس‌ها
خونِ‌منجمد درون رگ‌های تودرتو...جوکر می‌خندد! شاید شبیه به بازی‌های مرگبار "در تاریکی من زجر می‌کشم تا آزاد باشم"
پرده‌ی بینایی را پاره کرده‌اند
در تاریکی ولی همه می بینند.
جیغ، لذت‌های سیاه... چشمان قرمز، لاک قرمز
نورافکن
تیغ جراحی
<بیماران برای بستری منتظر مرگ بیماران دیگر> ترسناک ترین داستان کوتاه. بیماری رفته است بویش ولی میان داستان می‌آید.
پرده سوم
پلک‌ها بر بالاترین نقطه نردبان‌ها ایستاده اند.
تاریکی محض
دروغ محض
خشمِ خاموش که بر سالن سنگینی افکنده است. تیتراژ نمی‌رسد چون نمایش مرگ هنوز ادامه دارد..
رزهای سیاه در دست کارکتر مرد، قهرمانی مخاطب پسند به دور از کلیشه‌ها
رقاصه‌های تالار اُپرا می نوازند و رسوخ می کنند به گوش‌های تیز شده. شب و شمایل یک نقاب.
گلدن گلوب برای فیلم به انتظار می‌رود.
پلاتو خالی. خیابان خالی‌تر (همگان حضور دارند)
پیراهنِ‌معروف در ردیف شش، بین صندلی‌ها سرازیر می‌شود.
اکسیژن، شوک، رزهای سیاه روی باجه سفید.
صدای تیز پاشنه های بلندِ پامپ قرمز می آید.
بوی زخم‌های کاری می‌آید؛ مردم زنده اند هنوز و می‌بینند.
مرلینِ درخشان
کیف چرمی روی صندلی شماره هيجده جا مانده
بوی شنل
تکرار حروفِ لاتین
طُرّه های شکسته‌ی مژوان بر بالین زیباترین زنان رقاصه
نابود شدن در اوج زیبایی! :دیالوگ پایانی
سینِما بیدار شده است
نمایش مرگ هنوز ادامه دارد'The show must go on...'

Why so serious?
Why so serious?