یادِ تو
قرارمان همان خیابان همیشگی بود. با دلتنگی آماده شدم. بعد از مدتها قرار بود تو را ببینم. قرار بود در آغوشم بفشارمت و با عشق ببوسمت.
وارد خیابان که شدم؛ باران تندتر شده بود و مانند شلاق بر تنِ بیتابم مینشست. کسی در خیابان نبود. نگران شدم، دیر کرده بودی!
در فکر و خیال به لذت دیدارت فکر میکردم که ناگهان دستانی آرام دور کمرم حلقه شدند.
بوی ادکلن فرانسویات را میشناختم! برگشتم. چشمهایت برق میزد و دلِ من بیقرار بود؛ برای یک آغوشِ گرم.
مبهوت چشم هایت شدم...گویی آن دو گویِ شب رنگ قصد تسخیر روحم را داشتند! خیره شدم به مژگانی که از منِ عاشق دلبری میکردند که گفتی:
- یادته چقد دوست داشتیم یه شب دوتایی با هم بریم زیر بارون؟ بالاخره اومدیم.
صدایت زیباتر از همیشه بود. مانند موسیقیِ ملایمی قلبم را سراسر آرامش میکرد. احساس میکردم در رویایی بیپایان غوطهور شدهام. رویای دیدارمان در باران!
نزدیک شدم تا تو را در آغوش بگیرم که شروع به دویدن کردی و فریاد زدی:
- اگه میتونی منو بگیر!
به شیطنتهای بیپایانت لبخندی زدم و شروع به دویدن کردم. باد موهایت را نوازش میکرد و من غرق در جنگل سوختهی گیسوانت بودم.
جنگلی سیاه که مانند دریا مواج بود و همچون گلبرگ، با باد میرقصید.
ایستادی، صدای نفسهای تندت را میشنیدم و تمام وجودم تو را صدا میزد. نفسم آزادتر شد.
یاد آن جمله افتادم:
- نفسم میگیرد در هوایی که هوای نفسهای تو نیست.
راست میگفتند!
حالا که در کنار من نفس میکشی ریهام عجیب برای نفس کشیدن تلاش میکند.
چشمانم را بستم و با لذت دستانم را باز کردم تا تو را محکم در آغوش بگیرم، که جای خالیات در میان بازوانم، به قلبم چنگ انداخت!
باز دلتنگی امانم را بریده بود.
باز توهم زده بودم.
توهم بودنت، خندیدنت و در آغوش کشیدنت.
تو، که بودی که مدتهاست با توهمهایت زندگی میکنم و هر بار دلتنگتر میشوم؟ توهمی که تو در آن باشی قشنگتر از هر واقعیتی است.
هنور تصویر نگاه شیشهایات در آخرین دیدارمان یادم هست.
چه بیرحمانه منی را که هنوز دلتنگِ آغوشت هستم؛ رها کردی و رفتی.
رفتی در امتداد شب...
در تاریکیِ محض...
مطلبی دیگر از این انتشارات
گل ها هم حرف میزنند_۴
مطلبی دیگر از این انتشارات
چشمهایت
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی «نیستی» به «هستی» راه یافت...