من تمامیِ مردگان بودم
به اتاقم که نگاه میکنم خودم را میبینم؛ شاید حتی تو را!
کاغذهای دیوار لج کردهاند. سایهی مرگ را بالای سرشان دیدهاند و میخِ لای استخوانشان را رها نمیکنند. صلیب شکسته است. کتابها افتادهاند زیر دست و پا. خاک میخورند. لگد میخورند. فحش میخورند. خونِ لای صفحاتشان خشکیده. مردهاند. گچ میبارد روی شاخههای سرمازدۀشان. زمستان از این اتاق بیرون نمیرود.
سرد است. اتاق لای این همه پنجره سرد است. باد، ترَکِ مخفیِ گوشهی کرکره را ترسانده. آروارههای چوبیِ کمد میجنبند. آرزوهای روی رگال بر شانهی انقراض نشستهاند. عطسهای چرت موریانهها را پاره کرد. دنبالهی کابوسشان را در بیداری میبلعند. گنجهها ایستاده میمیرند.
رنگ از چهرهی گچگرفتهی دیوارها پریده. سایههای مرده خوابِ نور میبینند. کلیدِ روی دیوار خشکیده. چراغِ پشتِ گلدانها سوخته. ریشهها خشابِ هفتتیرشان را چرخاندهاند. اشکِ ماشه بر پروانهی خشکیدهی ساعت میچکد. گونههای زمان پوسیدهاند. پای عقربهای در تالابهای ثانیه جا ماند.
دستی از تابلوی زیرِ دیوار بیرون میزند. صورتهای پشتِ شیشه را فوت میکنم. مردمکها در هوا معلق اند. بوی مردابِ مدفونشده میدهند این قابعکسها. کلیدها پشت در رژه میروند. قفلها زیر لحاف عربده میکشند. طعمههای تارتنیدهْ دور عنکبوت را مردابِ پشت قاب بالا آورده.
مرگ، چشمبندِ خاطرهها را بلعید. خشابِ قرصهای یهودا خالیست. دانههای تسبیح گم شدهاند. نخ، قرقرهی گلو را پس زد. قیچی از همهی ایمانها بریده. پیچِ هیچ پایهای نمیچرخد. تیغهی چاقو، زوال عقل گرفته.
یک لنگ جورابم پای بوم نقاشیست. بیشمار لنگهی دیگرش هنوز لای چرم پوتینهای حلقآویز از سقفِ فروریخته، عرق میریزند تا مستی از سرشان نرود. پاها دستهجمعی خودشان را به خواب زدهاند. جورابها زیر آوار رقصیدهاند. معدهام خالیست. بوم از تیغِ استخوانِ معشوقههای درون بشقاب، بریده بریده فریاد میزند. خونِ تندی گوشهی لبها میماند. نوشابه، دهانها را خورده است.
گذرنامهی باطلی لای در مانده. کلاغهای سرخِ پشتِ شیشه، دستهدسته کوچ میکنند. یادداشتهایم را باد برده است. غبار مینشیند روی دود سیگار. سرفهها میخوانند. پردهها میرقصند. سایهها برمیخیزند. گلدانها میمیرند. سقفِ نمدار از نردبانِ بلندی میافتد. بالِ پرندهی کوچکی روی طاقچه میشکند.
دریچه از تهاجم گرد و غبار خسته است. گردبادِ کوچکی در تمام شیارها میچرخد. تمام چینیهای بندخورده میلرزند. قطار برگهای خشکیده سوت میکشد. تمام آینهها میافتند. نالهی خود.ارضا.ییِ گیتار پشت گورستانِ کتابها میپیچد. رحِمها ماسیدهاند. بقایای عشق را در زنهای نوبالغ کورتاژ کردهایم.
رد انگشتهای مانده بر دستههای سیاه مبل را لای خاکروبهها میتکانم. ماهیِ خامِ روی بخاری میخندد. جارو، بوی چسبناکِ تمامِ تنها را میبلعد. شعلههای بیروحِ شمعها میگریند. اشکها میخشکند. عقدهها میبارند. ما فریادها را دور انداختهایم. امید میسوزد. قند به صخرههای استکان تیشه میکوبد. تفالههای چایِ درونِ نعلبکی سردند.
طناب دور گردنِ نتهای خاکستریست. چهارپایه را از زیر پای آلبومها بیرون میکشم. همهی کلاویههای پیانو قتلعام شدهاند. چمدانم را میگذارم روی باند موسیقی. مجوزِ نمایش کوچکمان سقوط میکند. خط چشمِ رویا لای حولهی دمپایی میشکند. سایه از پلکِ صورتکِ روی دیوار فرو ریخته. باروتِ اسلحههای خیس میدرخشد. رعد از پسِ جرقه جیغ میکشد. گونههای خشم سرخابیست.
بغض لولهها ترکید. باران پنجرهها را شکست. دریچهی چاهِ گرفتهی بالکن اعتصابِ غذا کرده. دوران نقاهت دودکش سر رسید. زیرسیگاریها مکدرند. فندکم را زیر اتاق خیس گرفتهام. چرکابها عصیانگرند. حادثهها را سطل سطل به خیابان میریزم. اتاق میرود. خانه میرود. تو با اتاق رفتهای. من در خانه ماندهام. آدمهای شهر رفتهاند. شهر رفته است. ما در جویبار کوچهها گندیدهایم.
🧷:
مطلبی دیگر از این انتشارات
من مرگ را زیستهام
مطلبی دیگر از این انتشارات
من زیر اون ملافه خوابیده بودم
مطلبی دیگر از این انتشارات
هایپوکسیای نسلِ ورمکرده