من تمامیِ مردگان بودم
من اینجا نیستم
- پس اینجایی. چند ثانیهست که دارم صدات میزنم و جوابم رو نمیدی. خب آدم فکرهای بدی به سرش میزنه.
- من اینجا نیستم.
- اون زیر بودن چه حسی داره؟
- بهت گفتم من اینجا نیستم.
- بس کن. من دارم تو رو میبینم.
- حسِ قرمزی.
- حس قرمزی دیگه چه کوفتیه؟ آها... من چقدر احمقم. خب مشخصه دیگه؛ رنگ پتویی رو میگی که کشیدهی روی سرت.
- تو حتی از زیر این پتو هم احمقی.
- یه احمق قرمز؟
- یه احمق قرمز.
- پاهات...
- از چی حرف میزنی.
- بیرون موندهن. سردت نیست اون زیر؟
- نمیبینی که آبششهام دارن عرق میکنن؟
- کلهت در چه حاله؟
- قرمزه.
- دارن نگامون میکنن.
- رگای چشمشون پر از خونه.
- واقعا؟
- قایم شو.
- درست مث تو که اینجا قایم شدهی؟
- من اینجا نیستم.
- دارن نگامون میکنن.
- میترسم.
- تو حق نداری بترسی.
- تو حق نداری بهم بگی که حق ندارم بترسم.
- چرا؟
- چون دارم میترسم.
- خب آره.
- دیدی حق دارم بترسم.
- تو که اینجا نیستی.
- خب آره.
- دارن نگامون میکنن.
- نگاشون نکن.
- ولی باید نگاشون کنم که بفهمم دارن نگامون میکنن.
- خب نگاشون کن.
- دارم نگاشون میکنم.
- دارن نگامون میکنن؟
- دارن نگامون میکنن.
- میترسم.
- آره... میترسم. (مکث) یه چیزی بگو.
- من اینجا نیستم.
- بس کن من دارم تو رو میبینم.
- چه رنگیام؟
- قرمز؟
- درسته.
- پاهات بیرون موندهن. اونها رو جا گذاشتهی. تو پاهات رو جا گذاشتهی. این تویی که احمقی.
- بهش احتیاج ندارم.
- عقلت؟
- پام.
- هر دوتاشون اینجان. هر دو تا پاهات. باید بگی بهشون.
- بهشون.
- ولی بدون پا که نمیشه خیلی دور شد؛ میشه؟
- نمیشه.
- بیا بیرون از اون زیر.
- من اینجا نیستم.
- بس کن.
- تو من رو نمیبینی.
- بس کن.
- سعی نکن خرم کنی. تو من رو نمیبینی. فقط حرفش رو میزنی.
- بس کن.
- فقط حرفش رو میزنی. تو من رو نمیبینی. سعی نکن خرم کنی.
- وقتی کف پاهات رو قلقلک دادم میفهمی.
- دیگه واسهم مهم نیست.
- اون چیه که دیگه واسهت مهم نیست؟
- انگشتهای تو که آزارم میدن.
- تو همیشه وقتی اینکار رو میکنم میخندی. (همچنان که پاهای او را قلقلک میدهد.) ببین. الان هم داری میخندی.
- (با خنده) تو یه احمقی.
- حالا حالیت شد که چقدر با هم دوستیم؟ دوستها همینجوری حرف میزنن با هم مگه نه؟
- (با سردی) تو یه احمقی.
- (با اندوه) میدونم. (مکث) تو حق نداری از من بترسی.
- من حق دارم که از تو بترسم.
- حق نداری از من بترسی؛ ما دوستهای خوبی هستیم.
- من حق دارم.
- چه حقی؟
- که از دوستهای خوبم بترسم.
- (با سردی) تو یه احمقی.
- (با اندوه) میدونم. (مکث) دارم بس میکنم. به خاطر تو.
- پس من هم دارم نمیبینمت. (مکث) میدونی چیه؟ من هم دیگه اینجا نیستم.
- دارن نگامون میکنن؟
- رگای چشماشون بادمجونیه.
- پر از خون.
- پر از کبودی.
- اینجایی؟
- معلومه که نه. تو چی؟
- فک کنم نه.
- بس کن. من دارم تو رو نمیبینم.
- خب آره.
- پس بگو معلومه که نه.
- میخوام شنا کنم.
- شنا کردن واسهت خوبه؟
- معلومه که نه.
- بیا با هم از اینجا بریم.
- ولی ما اینجا نیستیم.
- خب آره.
- آره.
مطلبی دیگر از این انتشارات
من از شهر میترسم، ولی نباید از آن بیرون رفت.
مطلبی دیگر از این انتشارات
من مرگ را زیستهام
مطلبی دیگر از این انتشارات
دهنم تلخه