من این‌جا نیستم

صاحب اثر: فاطمه رسا
صاحب اثر: فاطمه رسا

- پس اینجایی. چند ثانیه‌ست که دارم صدات می‌زنم و جوابم رو نمی‌دی. خب آدم فکرهای بدی به سرش می‌زنه.
- من اینجا نیستم.
- اون زیر بودن چه حسی داره؟
- بهت گفتم من اینجا نیستم.
- بس کن. من دارم تو رو می‌بینم.
- حسِ قرمزی.
- حس قرمزی دیگه چه کوفتیه؟ آها... من چقدر احمقم. خب مشخصه دیگه؛ رنگ پتویی رو میگی که کشیده‌ی روی سرت.
- تو حتی از زیر این پتو هم احمقی.
- یه احمق قرمز؟
- یه احمق قرمز.
- پاهات...
- از چی حرف می‌زنی.
- بیرون مونده‌ن. سردت نیست اون زیر؟
- نمی‌بینی که آبشش‌هام دارن عرق می‌کنن؟
- کله‌ت در چه حاله؟
- قرمزه.
- دارن نگامون می‌کنن.
- رگای چشمشون پر از خونه.
- واقعا؟
- قایم شو.
- درست مث تو که اینجا قایم شده‌ی؟
- من اینجا نیستم.
- دارن نگامون می‌کنن.
- می‌ترسم.
- تو حق نداری بترسی.
- تو حق نداری بهم بگی که حق ندارم بترسم.
- چرا؟
- چون دارم می‌ترسم.
- خب آره.
- دیدی حق دارم بترسم.
- تو که اینجا نیستی.
- خب آره.
- دارن نگامون می‌کنن.
- نگاشون نکن.
- ولی باید نگاشون کنم که بفهمم دارن نگامون می‌کنن.
- خب نگاشون کن.
- دارم نگاشون می‌کنم.
- دارن نگامون می‌کنن؟
- دارن نگامون می‌کنن.
- می‌ترسم.
- آره... می‌ترسم. (مکث) یه چیزی بگو.
- من اینجا نیستم.
- بس کن من دارم تو رو می‌بینم.
- چه رنگی‌ام؟
- قرمز؟
- درسته.
- پاهات بیرون مونده‌ن. اون‌ها رو جا گذاشته‌ی. تو پاهات رو جا گذاشته‌ی. این تویی که احمقی.
- بهش احتیاج ندارم.
- عقلت؟
- پام.
- هر دوتاشون اینجان. هر دو تا پاهات. باید بگی بهشون.
- بهشون.
- ولی بدون پا که نمیشه خیلی دور شد؛ میشه؟
- نمیشه.
- بیا بیرون از اون زیر.
- من این‌جا نیستم.
- بس کن.
- تو من رو نمی‌بینی.
- بس کن.
- سعی نکن خرم کنی. تو من رو نمی‌بینی. فقط حرفش رو می‌زنی.
- بس کن.
- فقط حرفش رو می‌زنی. تو من رو نمی‌بینی. سعی نکن خرم کنی.
- وقتی کف پاهات رو قلقلک دادم می‌فهمی.
- دیگه واسه‌م مهم نیست.
- اون چیه که دیگه واسه‌ت مهم نیست؟
- انگشت‌های تو که آزارم میدن.
- تو همیشه وقتی این‌کار رو می‌کنم می‌خندی. (هم‌چنان که پاهای او را قلقلک می‌دهد.) ببین. الان هم داری می‌خندی.
- (با خنده) تو یه احمقی.
- حالا حالیت شد که چقدر با هم دوستیم؟ دوست‌ها همین‌جوری حرف می‌زنن با هم مگه نه؟
- (با سردی) تو یه احمقی.
- (با اندوه) می‌دونم. (مکث) تو حق نداری از من بترسی.
- من حق دارم که از تو بترسم.
- حق نداری از من بترسی؛ ما دوست‌های خوبی هستیم.
- من حق دارم.
- چه حقی؟
- که از دوست‌های خوبم بترسم.
- (با سردی) تو یه احمقی.
- (با اندوه) می‌دونم. (مکث) دارم بس می‌کنم. به خاطر تو.
- پس من هم دارم نمی‌بینمت. (مکث) می‌دونی چیه؟ من هم دیگه اینجا نیستم.
- دارن نگامون می‌کنن؟
- رگای چشماشون بادمجونیه.
- پر از خون.
- پر از کبودی.
- اینجایی؟
- معلومه که نه. تو چی؟
- فک کنم نه.
- بس کن. من دارم تو رو نمی‌بینم.
- خب آره.
- پس بگو معلومه که نه.
- می‌خوام شنا کنم.
- شنا کردن واسه‌ت خوبه؟
- معلومه که نه.
- بیا با هم از اینجا بریم.
- ولی ما اینجا نیستیم.
- خب آره.
- آره.