ارباب آینده تاریکی ها......

در گوشه تاریکی از غم و تنهایی زیستن رو آموختم

نه اشتباه نکن همش در تاریکی نبودم

منم مانند تو آشیانه ای در دل روشنایی داشتم

منم پرواز میکردم و در آسمان هفت رنگ لذت میبردم

چیشد که به تاریکی اومدم؟

به کسانی اعتماد کردم که فکر میکردم براشون مهمم

اما ابزار کارشون بودم

و بالاخره هر ابزاری یه روزی خراب میشه

طردم کردن

بالم رو شکوندن

به زور تونستم در سرمای اینجا دوام بیارم

اینجا نامه های زیادی دریافت کردم

از سرکوفت های والدینم

از مسخره شدن توسط کسانی که فکر میکردم یاران من هستن

از شکستام

از تحقیر شدنام

بعضی اوقات فکر میکنم تاریکی جای بهتریه

اینجا آدما همو درک میکنن

اینجا به پای درد و دل هم میشینن

تاریکی و سیاهی خوبه

میذارم با گوهر درونم آمیخته بشه بلکه جاهای خالی اش را پر کند

روحم را در آن غسل میدهم تا برای تاریکی بشم

تاریکی بهت خیانت نمیکنه

تاریکی طردت نمی کنه

تاریکی مسخرت نمی کنه

تاریکی تحقیرت نمی کنه

تاریکی..............

تاریکی خوبه

دوستش دارم

شاید اینجوری از عذاب ها رهانیده بشم

شاید بالم ترمیم بشود

نه برای بازگشت به روشنایی

بلکه رفتن به اعماق تاریکی

میخوام تاریکی رو برای خودم کنم

میخوام همه رو تا روشنایی بدرقه کنم

اره درست حدس زدی

میخوام اینجا رو به قلمروی میانجی ها تبدیل کنم

نمی ذارم کسی در قلمروی من بماند

مگر آنکه میانجی باشد و در رکاب من حرکت کند

از این به بعد اینجا آشیانه منه

محل زندگی من

زنده باد تاریکی