اگر فرصتی باشد.

این مشت های توست که قلبِ ویرانم را میکوبد.

آرام تر عزیزم، آرام تر.

من ندای آمدنت را از قبل تر ها شنیده ام.

...



اگر فرصتی باشد،

میخواهم دریاچه ی وجودت را فتح کنم.

با تمامِ زالو ها و شقایق های وحشی ات.

باکی از مار های سمی ندارم.

هدف برام با ارزش است.

اگر فرصتی باشد،

دلم برای دست هایت شعار می دهد.

شعار های نوری.

شعار های وسیع و نا هنجار با تابوهای عمیق.

اگر فرصتی باشد،

میخواهم تو را حفظ کنم.

مثل کتاب های سوخته در آتش.

جملاتی که با چشم دیده نمی‌شوند اما، یک جفت گوش شنوا میتواند صدایشان را طنین انداز کند.

اگر فرصتی باشد،

آبیِ دریا را در چشم هایت می اندازم.

حتی مرغابی ها را به آغوش تو دعوت میکنم.

همه چیز باید رنگ و بوی تو را داشته باشد!

اگر فرصتی باشد،

به گلدان خشکیده های ابدی میگویم.

همه چیز را میگویم.

حقیقت محضِ قهوه ی تلخ که با تو به جانم افتاده است.

رنگ هایت را ، شعر هایت را میگویم.

از آهوی چشم و نرمی گوش هایت میگویم.

سکوت های آواره ات را،

سراسیمه بوسیدن هایت را،

زخم های پیشانی ات را،

حتی گرفتگی صدایت را به همه ی دنیا میگویم.

اگر فرصتی باشد تو را نفس می‌کشم.

مثل نفس های عمیق زیر نور ماه و درخت کاجِ بیهوده.

اگر بتوانم ، خیابان های دامپزشکی و محمودی و شریفی تهران را برایت شکوفه باران میکردم.

بهار نزدیک امده..

باید هدیه های آسمانی کلاس اول ابتدایی را به استقبال تو احضار کنم.

چقدر کار دارم!

.

.

.


نفیسه خطیب پور