یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
با تاخیر، باز سلام!
ننوشتن هم عجب کِیفی داره ها! چند شب بود شُل و وِل مینوشتم، چه راحت بودم: نه دغدغهای. نه فکری برای سوژهی جدیدی. نه استرسی! خودم بودم و خودم و این بد بود. البته راحتطلبیِ من، باعث میشد بیشتر تو این تله گیر کنم و تمایلی به بیرون اومدن ازش نداشته باشم! خدارشکر که به خودم اومدم و باز دست به قلم شدم. هرچند ساده و به قولی، پیشپاافتاده بنویسم! بله! این بار هم با کمکِ یه موزیک!
نگو دوسدارم گریه کنم؛ گریه کن. گونههات رو خیس کن از اشک! بذار منافذِ پوستت، سیراب بشن از چشمهی درونت!
نگو دوسدارم بخندم؛ بخند. بذار با صدای قهقهههات کر بشن گوشهات! بذار همه به خوشحالیِ تو حسودی کنن!
نگو سفر رو دوسداری؛ کفشهات رو پات کن و بزن بیرون. باقیِ تجهیزات رو خودِ سفر برات جور میکنه. برو هرچه زودتر حاضر شو که درختها و چشمهها انتظارت رو میکشن!
لطفاً نگو دلت میخواد همهی اونهایی که دلت رو شکستن رو ببخشی؛ مداد-رنگههات رو بردار و آرامش رو روی صورتت نقاشی کن و بزن به دلِ آشتی با دنیا!
خواهشم ازت اینه که نگو دوسدارم فلان چیز رو بخرم، بخورم، ببینم و... برو و انجامش بده. به جانِ خودم تا عملی کردنشون، فقط یه چِشمک فاصله داری! اصلا چِشمکش هم با من؛ آهّااا! نگاه! زدم. حالا پاشو برو! تو رو خدا فقط انجامش بده! انقد به منتظر-وایستادن عادت نکن. بخدا ارزشش رو نداره! نذار باز اون جملهی کلیشهای رو بگم: « آره، هرچقدر هم شرایط سخت شد تو کم نیار و... » نه، نمیگم چون میدونم ...شعره! خودمم تجربش کردم و دردِ پاره کردنِ پیله رو زیر دندونام چشیدم! میدونم که اگه الان بگم صبر کن، نه تو گوشِ تو میره و نه خودم باورش میکنم. اینجوری میگم چون میفهمم که یه اصل رو از آخر به اول تعریف کردن، هیچ تاثیری نداره و فقط واژه هدر دادنه! پس این شکلی ادامه میدم: « برو، نقطه. انجامش بده، نقطه. حالت خراب شد، بذار بشه، به درک، نقطه. برای امروز، وظیفهی تو فقط انجام دادنه یه کاریِ و نه بیشتر. اصلا هم مهم نیست چه کاری؛ فقط اینکه تو یه کاری انجام بدی! دراز نکشی و بذاری بیاد چون نمیاد. من که بیست و نه سال و هفت ماه وایستادم خبری نشد. بیا و تو، اتفاقاتِ خوب رو انقد معطل نکن. دستت رو دراز کن و لمسشون کن! بخدا انقد سادس که خندت میگیره! آخه وقتی میشه زودتر خندید، لِفت دادن چرا! »
ترسم از اینه که نوشتهام بوی موندگی بده. میگم زورِ کلمات به بیانِ احساسات نمیرسه، بیراه نمیگم! حالا بیا و یه معادلهی چهارمجهولی بذار جلوت، تهش یا یکی دو صفحه بالا و پایین کردنِ اعداد، به جواب میرسی ولی نوشتهای که به دل مربوط بشه... هرچند مهارت، این کار رو آسون میکنه و من همهی تلاشم و البته خواستهی قلبیم اینه که هرکاری از دستم برمیاد برای به ثمر نشستنِ محتوای نوشتههام بکنم! پس باز تا اون روز، روز-خوش!
مطلبی دیگر از این انتشارات
#در_باب_تنهایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
سانتی مانتال احمق
مطلبی دیگر از این انتشارات
:غَرق شُدِه دَر اَندوهِ چَشمانَت