بدون عنوان (همه جا امن و امانه، ساعت یک نصفِ شبه.)

I've dug two graves for us, my dear
Can't pretend that I was perfect, leavin' you in fear
Revenge X

آیو داگ تو گریوز فور آس، مای دیر... بس کن پسر بس کن! خب، باشه. آهنگ بعدی. عه این تِرَکِ اسکیزوفرنی نیست؟

https://soundcloud.com/jahseh-onfroy/schizophrenia

موزیک: WILD!

بریم ادامه ی پست. چقدر امنیت زیاده، نه؟ قبلا سوار پراید که بودم فکر می کردم تا سوار ماشینیم نه ما جامون امنه نه ماشین مون، الان میبینم پیاده هم که میشیم نه ما جامون امنه نه ماشین مون. چهارشنبه عصر رسیدیم خونه ی خالم [مشهد] و دیدیم خاله م کتف شو گرفته و معلومه خیلی درد داره. «چی شده؟» خب، دزد میخواسته کوله پشتی شو ببره، کوله هم بندش محکم بوده و نه در میاد نه پاره میشه بندش. موتوریه هم نزدیک یه دیقه خاله مو روی زمین می کشه و بعد بند کوله رو ول میکنه و میره. خالم که افتاده زمین و مردم هم فقط داشتن نگاه می کردن دنبال پلاک موتور می گرده ولی می بینه پلاک نداره. خب، قطعا نمیتونسته بدوئه، چون شست پای چپش هفته ی پیش دررفته بوده و هنوز توی آتله، حتی همین الان که خونه شون نیستم، ساعت 1 و 25 دیقه ی شب. فردا شب صدای دزدگیرِ ماشین اومد. مامانم گفت علیرضا بدو. منم دوئیدم و تو راه پله یه چیز فلزی که برق می زدو برداشتم و رفتم. ولی متاسفانه ما شمشیر زورو نداریم تو خونه هامون و اون چترِ خاله م بود. زیر نور چراغ شهرداری داشتم میدوئیدم و البته درد پای چپم هم بهم سلام می کرد. یه قدم: «سلااااااام». چند روزه مفصل زانوم درد میکنه، مچ پام هم[زانو: دوئیدنِ زیاد، مچ: ضربه + نزدیک بود پیچ بخوره]. فک کنم از چهارشنبه شب که میخواستم برم خونه عموم و از سر بلوار تا خیابون 51 امش پیاده رفتم، توی مترو هم ایستاده بودم. به هر حال. گفتم خدایا الان با این چتر، اگه سمتم با تفنگ آب پاش آب بپاشه میتونم خیس نشم؟ رسیدم و دیدم دزدگیر ماشین ما نیست. امروز صدای دزدگیرِ ماشین ما بود. وقتی من و بابام و کلِ ارتش مون [شامل مامانم، خاله کوچیکه، خاله وسطی و دخترعموم]، رسیدیم دیدیم دزده دمشو گذاشته رو کولش و رفته ولی درِ ماشین کج شده. خوبه پراید مدل 83 س! اگه سایپا بود با یه اشاره له می شد. پنجشنبه صبح بود از خونه ی عموم برمیگشتم. رفتم تو یه مغازه لوازم نظامی. «چاقو های نظامی چنده؟» «از 250 به بالا» یکی دوتا از مدل های خوش دست تر رو هم تحلیل کردم. شاید یه روز یه دونه از اون چاقو های کمری بخرم، حداقل میدونم اگه یکی ببینه تو کوله م فقط کتاب بوده نمیتونه کلیه هامو بخواد، نه؟ اصلا نمیذارم به کوله برسه نه؟ بیخیال پسر مگه با چاقو میخوای چیکار کنی. به خودت مسلط باش، به خودت مسلط باش... مــن بــه خــودم مــسلط نیستم! فقط نمیتونم تو اون شهر کوفتی راه برم و احساس امنیت کنم. من هیچی، خانواده م چی؟ خودمو فرض کنم با باشگاه رفتن مشکلم حل میشه، کشور چی؟



خیلی دلم میخواست شازده کوچولو رو به جای این منتشر می کردم ولی خب، این موضوع که هنوز یه چاقو نخریدم خیلی آزارم میده. و همه ی اون فکرا. ماشینی که میتونست الان نباشه. کوله ی خودم که بندش داره پاره میشه. اسم پست هم یه دیالوگه توی رابین هود. یه کرکس بود که این دیالوگ رو گفت، همون لحظه رابین هود پشت سرش بود. به هر حال، از خوشیا هم براتون میگم، شازده کوچولو هم پیش نویسه ولی گش‍.... میاد بقیه شو تایپ کنم. (گشایشی در راه است، بقیه شو تایپ می کنم). شبتون بخیر.