شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه میدارد _ مرا
برای خواهر نادیده ام صاد
دوست دارم این متن رو با سلام شروع کنم؛ ولی علاقه ای ندارم مثل یک نامه بنویسم.
به قول خودش دانشجوی رشته هسته ای هست اما، به قول دیگران یه دختر ترد شده از دانشگاه! با تمام سختی های زندگی کنار اومده و یه ساله که زندگی براش مزه ی دیگه ای داره و تلاش میکنه فراموش کنه هر چی بوده و هست. اگر بخوام توصیفش کنم باید بگم شدیدا گارد میگیره نسبت به دیگران (غریبه ها) و جوری رفتار میکنه که خیلی خیلی بلد و حرفه ای هست، ولی وقتی یکم باهاش صمیمی بشی، می فهمی که چقدر نیاز به کمک افراد در مواجهه با مشکلات داره! خب البته این امر طبیعیه و همه ی آدما نیاز به کمک هم دارن توی اتفاقات مختلف زندگی شون.
گذشت و صدرا دو ماه از سال هیچ خبر ازش نداشت تا اینکه یه روز بالاخره بواسطه یه عزیزی دوباره بهم بر خوردن! صدرا اون قدری آدم بدی هست که به روی خودش نیاره و ابراز دلتنگی نکنه، ولی خب صاد نه! نگران بود و برای حرفش هم سند داشت(چند بار سراغ حالمو از بقیه گرفته بود).
تا اینکه یه روز صاد ضربه ی محکمی توی زندگی خورد، جوری که نیاز داشت یکی بمونه پیشش و حرفاشو بشنوه! اون اومد سراغ بدترین گزینه یعنی صدرا؛ کسی که اصلا بلد نیست با آدما درد دل کنه و اگر حالشونو بدتر نکنه، بهتر نخواهند شد! اون شب صاد چرت و پرت زیاد میگفت و صدرا هم با حرفاش بدبخت ترش می کرد. صاد بی خبر رفت و صدرا موند با هزار فکر و خیال ...
از اون موقع به بعد صدرا فهمید که صاد از اذیت کردن آدما لذت می بره و شاید اگر میدونست چه بلایی سر صدرا آورد دیگه این کارو باهاش نمی کرد. (شوخی _ امیدوارم یه روز بخونی). برای اینکه غافل گیر بشی موقع خوندن این متن، باید بگم داداش سلام رسوند خیلی نگرانت بود بهش نگفتم چرا ناراحتی، ولی گفتم حسابی حواسش بهت باشه. اونم گفت خوابی توی اتاق و به چت هات هم دسترسی داشت.(یه رمز بهتر بزار برای گوشیت) اینم از کرم ریختن من. ایموجی خنده + خنده شیطانی
راستی صاد هیچ وقت متن هامو نمیخونه (باورتون میشه؟! بهش بگین خجالت بکش) و همیشه با کمال پُر رویی در مقابل خوندش مقاومت میکنه! نه اهل کتابه نه نوشتن، نه باور هاش با من مطابقت داره و نه خلقیاتش؛ تنها توی دوتا چیز مشترکیم، هر دو متولد اسفند ماه هستیم و مبتلا به درد بی درمانی شدیم که خودش بهتر میدونه از چی حرف میزنم.
خلاصه که تا امروز صاد هنوز با جنگ دعوا با صدرا خدافظی میکنه، ولی ته قلبش صدرا رو به چشم برادر می بینه. و حواسش بهش هست. امیدوارم روزی برسه که دانشجوی همون رشته مورد علاقش بشه و کمی جدی تر به زندگی نگاه کنه. به هنر بیشتر اهمیت بده و یکبار برای همیشه بره سراغ مطالعه و چیزی که دوست داره؛ نه چیزی که از سر بیکاری بهش پناه میبره!
چند سوال از شما
- صاد میتونه اولین حرف چه اسمی باشه؟
- شما دوست مجازی صمیمی دارین؟ نام ببرید.
- از صد، چند درصد روی کمک دوست های مجازی تون اعتماد می کنید؟
- تا حالا شده کاری دوست مجازی تون براتون انجام بده که انتظارشو نداشتین؟!
- آیا داشتن چنین دوستانی درست و منطقی هست؟!
مشتاقانه منتظر خوندن نظراتتون هستم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نگفتنی ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
جستار روز ششم، وقتی هوا یه کمخوب بود
مطلبی دیگر از این انتشارات
دریک تک بال.....