بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا

یه ماه دو ماه مونده بود که تابستون تموم شه که یه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتم دیگه نیام ویرگول. تقصیر خودم هم بود. اون موقع نسبت به الان واقعاً شرایط روحیم خیلی بد بود، اون اتفاق که افتاد بدتر هم شد. صرفاً هیجان زیاد داشتم (از آیون هم خیلی ممنونم که تو اون ماجرا خیلی هوام رو داشت). الان هم حالم خیلی خوب نیست، ولی خب خاکستر چیزی که سوخته که دوباره نمی‌تونه بسوزه. شاید هر از گاهی باز یه اتفاقی بیفته که باعث شه فوت کنه به این خاکستر، ولی دیگه روشن نمی‌شه. الان که فکر می‌کنم واقعاً یکی دو سال پیش خیلی هیجانی بودم. به خصوص که دوره‌ی اعتراضات هم بود و همه می‌خواستن قهرمان باشن، منم بچه‌تر بودم و تو فاز فدائی (فدائی نمی‌گم بده، ولی زیاد گوش دادن به آهنگ‌هاش ـــ چه فدائی چه کلاً آهنگ‌های سیاسی ـــ آدم رو طوری می‌کنه که هر لحظه بخواد به طرف مقابلش حمله کنه، چه بسا که موضوع هم سیاسی باشه و بدتر).

به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم
بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا

سنایی

گذشت و گذشت تا رسیدم به اینکه "چرا من قهرمان باشم؟" و "به من چه؟". حاضرم تو هیچ بحث سیاسی‌ای شرکت نمی‌کردم ولی صمیمیت قدیم بود. صمیمیتی که با آدم‌ها فارغ از اینکه دکمه‌ی یقه‌شون بسته‌ست یا نه حرف بزنیم؛ یا اینکه پروفایل کی چجوریه و اینا.

یه داستان نصفه نوشته بودم چند روز پیش، این یه قسمتیش هست:

الان دیگه نمی‌شه شعله‌ی صمیمیت رو روشن کرد. مثل اینه کبریتِ روشن رو بگیری روی شمعی که نخ نداره. کبریت هست، شمع هم هست، ولی نخ نیست. اگه هم نخ بود، اون صمیمیته بالاخره یه روزی با تموم شدن نخ تموم می‌شد. اما حداقل بدون اعصاب‌خردی و نفرت از همدیگه. شاید خیلی هیجان‌زده بودیم. زندگی‌های تکراری از یه اتفاق جدید فارغ از هر نتیجه‌ای که داشته باشه استقبال می‌کنن. اونقدر تنها شده بودیم که اتحاد رو برای شکست دادن گروه مقابلمون درست می‌دونستیم و فکر می‌کردیم اگه عقایدی که ضد ما هستن رو خفه کنیم، صمیمی‌تر می‌شیم؛ ولی تنهاتر شدیم.

نمی‌گم اعتراضات نتیجه‌ای نداشت، تهش این بود که ـــ شما رو نمی‌دونم ولی حداقل برای من اینطوریه ـــ هیچ چیز درست نیست. انتخاب بین "غلط" و "غلط‌تر" هست. چیزی که از یکی دو سال قبل یاد گرفتم این بود که ساکت باشم و فقط ببینم بقیه چی می‌گن. این همه آدم، اون‌ها قهرمان باشن.

اینا چیزهایی بود که تو دلم مونده بود و خواستم بگم. اگه تو این مدت حضورم تو ویرگول جایی حرف اشتباهی زدم، مناسب نبود و... دلیلش همون شعر سناییه:

به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم
بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا

خیلی از حرف‌هایی که می‌زنم و آزاردهنده‌ست رو اصلاً مقصودم نیست. فقط چون تحت فشارم، برای خالی شدن می‌گم. می‌دونم هم درست نیست این کار، ولی... ببخشید. می‌دونم با این ببخشید گفتن من شاید خیلی چیزی درست نشه، ولی فقط خواستم بگم که متاسفم. وقتی یه حرفی رو نزدی مال خودته، وقتی از دهنت بیاد بیرون دیگه نمی‌تونی کاریش کنی.


مرتبط:

https://vrgl.ir/l0bRT

نوشته های دیگه‌م:

https://vrgl.ir/jKWCV
https://vrgl.ir/c3ZQL
https://vrgl.ir/yU3cJ
https://vrgl.ir/4pJIB
https://vrgl.ir/v4CLb