:)تو اصن از کی تاحالا انقدر مهربون و خوب شدی ؟

به نام خدا

به شخصیت قبلی خودم نگاه میکنم بعد یک سال اومده اینجا پیش من ، شاید مسخره باشه اما من باهاش حرف میزنم با کسی که حتی وجود خارجی نداره یا نمیتونم با چشم ببینمش فقط یه جایی گوشه ذهنم بود حالا یک سالی میشد که رفته بود اما حالا امروز ۱۰ اردیبهشت برگشته ...

سعی میکنم باهاش حرف بزنم :

_ تو اصن نمیدونی تو این یه سال که نبودی خیلی چیزا عوض شده ، من یه دوست صمیمی پیدا کردم، یه اکیپ از دوستام هستن، کاکتوسا و گلام هستن

اهنگا کتابا فیلما حتی الان دیگه به وزنیم که میخواستم رسیدم همه چی خوبه با همه خوبم و در کل آرامش داره با اینکه میدونم همیشه که خوب باشی تهش ضربه میخوری اما بزار از الانم لذت ببرم

: تو اصن از کی تا حالا انقدر مهربون و خوب شدی ؟

_ نمیدونم فقط به نظرم این طوری بهتره نمیخوام به گذشته و اون خیالای مسخره فک کنم .

: مثل اینکه یادت رفته قرار نبود با کسی صمیمی شی قرار نبود با همه خوب باشی قرار نبود مهربون بازی در بیاری قرار نبود وقتتو برای گیاهای مسخره بزاری

_ ولی اینا خوبه همش عالیه من اشتباه فک میکردم شاید بهتره بری

: اون قدری خوبه که هر روز استرس داری ؟ یادت رفته ته خوب بودن چیه ته خوب بودن اینه که ضربه میخوری الان منو یاد ۳ سال پیش میندازی اون موقع هم دقیقا همین کارو کردی و سعی کردی خوب باشی ولی تهش چی شد دیدی همه بدن هیچ کدوم از این چیزایی که الان داری هیچ کدوم وقتی حالت بد بود پیشت نبودن اما من از اول زندگیت تو همه حال بدیات کنارت بودم

جا خوردم فک نمیکردم اون اینارو بدونه راست میگفت شاید خوب بودن کافیه و باید به به خود قبلیم برگردم باید بازم قوی باشم بعد یک سال انگار یادم رفته من واقعی کیه ولی دیگه بسه حالا وقتشه که بعد مدتی وقتمو با دوست قدیمیم و شخصیت سابقم بگذرونم ......

ای رفیق قدیمی چی شد بزرگ شدیم توی راه گم شدیم ):)

( اندر احوالات مکالمه ای کوتاه باخود قبلیم

نوشته : Zoha _ ghm

امروز به وقت ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱