خوابِ دَرد دار

  • آدما می‌خوابن تا آروم شن، تا فرار کنن، تا بتونن توی دنیای خیالی خودشون سِیر کنن. من می‌خوابم که زنده بمونم. میشه گفت خواب یه تله‌ی افکارِ که بخاطر غریزه‌ی بقا نمی‌تونی ازش فرار کنی.
  • خواب بیشتر شبیه یه اعتیاده. اگه به موقع مصرف نکنی خمار میشی و اگه زیادی مصرف کنی نئشه. ولی مثل مخدر، از کم شروع نمی‌شه؛ برعکس، وقتی بچه‌ایم بیشتر می‌خوابیم و این به مرور زمان کم و کم‌تر میشه. انگار دنیا می‌خواد یواش یواش از این اعتیاد ترکمون بده. شاید حتی می‌تونست موفقم بشه البته اگه اون غریزه‌ی بقا نبود.
  • کابوس، چیزیه که اکثرا تجربه‌ش کردیم. بعضی وقتا کابوسا بیشتر همون افکار افسار گسیخته‌این که خودمون پرورششون دادیم. مرگ یه عزیز، خون، جن، یا حتی یه غروب کنار دریا. دیدن هر چیزی می‌تونه یه خوابو تبدیل به کابوس کنه. بستگی داره چطور افکارش به اون خواب شکل بدن.
  • تکرار، خیلیا تجربه کردن. چند شب، یا حتی چند هفته یه خوابو می‌بینی. بعضی وقتا نه دقیقا خودش، بلکه ادامه‌شو می‌بینی. مثل یه سریال ولی این بار قراره توش بازی کنی.
  • تله. تا چند وقت قبل بنظرم ترسناکترین نوع کابوس بود. کابوسی که هر چند بار بیدار شی بازم خوابی و توی همون دنیا. یادمه پارسال توی خواب، برگشته بودم به وقتایی که بزرگترین دغدغه‌م از دست دادن یه برنامه بود. صبح وقتی توی رخت خوابم بیدار شدم داشتم به این فکر می‌کردم که چقدر شیرین بود. خب، بود. ولی نه اونقدری که بخوام بارها و بارها وقتی بیدار می‌شم خودمو توی همون رخت خواب و با همون سن ببینم.

کم‌کم آزاردهنده شد. شیشمین باری که توی همون روز و همون سن و همون رخت خواب بیدار شدم
نمی‌تونستم دیگه تحمل کنم. از سِیر تکراریه "بیدار شو. برو مدرسه. برنامه‌ی مورد علاقه‌تو از دست بده. با
مامانت راجب اون دانش آموز بخصوصی که تازه امروز وارد کلاس شده حرف بزن. نمره‌ی انشاتو نشونش بده.
دوباره توی همون تخت بیدار شو." خسته شده بود. داشتم زجه می‌زدم تا بتونم از اون خواب بیدار شم. پری
تعریف می‌کنه: "یه دفعه نصف شب بیدار شدی. داد زدی بگو این واقعیه! و وقتی گفتم واقعیه دوباره
خوابیدی." بخاطر این بهش می‌گم تله چون هر چقدرم سعی کنی ازش بیرون بیای در نهایت بازم می‌بینی که
توش گیر افتادی.

  • آسیب دیدن توی‌ خواب طبیعیه؛ به خصوص اگه کابوس باشه. میوفتی. زخمی می‌شی. کتک می‌خوری. شایدم علاوه بر ضربه فیزیکی ضربه‌ی روحیم بخوری. اکثر مواقع کسی چیزی از خوابش یادش نمی‌مونه. حتی اگه یادش بمونه و توی خواب بیوفته و دردش بگیره خیلی اهمیتی نداره چون "فقط یه خوابه". اگه توی خواب یکی که بیشتر از هر کسی بهش اعتماد داره اعتمادشو بشکنه، بازم فقط یه خوابه. دیر یا زود یادش میره و نمی‌تونه کسی رو بخاطر کاری که هرگز نکرده مقصر بدونه.
  • یه نوع خواب هست، من بهش می‌گم خواب درد دار؛ خیلیم برام مهم نیست بقیه چطور صداش می‌کنن. گفتم، آسیب دیدن توی خواب طبیعیه. توی خواب درد دارش می‌مونه. با ضربه‌های روحی کاری ندارم. اونا قابل لمس نیستن. بعضی وقتا حتی خودمون به خودمون ضربه‌ها رو تحمیل می‌کنیم، چه تو خواب؛ چه تو واقعیت. تصور کن خوابی. پات به یه جا گیر می‌کنه و میوفتی. همون لحظه، بخاطر شدت دردش از خواب می‌پری. صورتت، درست بالای ابروت، جایی که سنگ کنار رودخونه توی خواب موقع افتادن بهت خورد، درد می‌کنه. اونقدری درد می‌کنه که دوباره خوابت نمی‌بره…

همین چند روز پیش بود که برای اولین بار یه خواب اینجوری دیدم. واقعا دردناک بود. حتی توی واقعیت اگه
اونجوری سرم به یه جایی می‌خورد اینقدر درد نمی‌گرفت. وقتی از خواب بیدار شده بود تقریبا سه چار بامداد
بود. خسته بودم. شب قبلشم درست حسابی نخوابیده بودم. البته دردش خیلی نموند. کم و کم‌تر شد جوری
که تا ساعتای شیش هفت دیگه اصلا حس نمی‌شد. ولی دردگرفتنش ترسناک بود.


پیوست: دوقلوهای همسان چطوری اسماشونو یاد می‌گیرن وقتی حتی پدر و مادراشون نمیتونن تشخیصشون بدن؟!