یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
قلبش پروانه بود
قلبش پروانه بود: در قلبش پروانه زندگی میکرد. پروانه در آفتابِ بهاری، عجب خوش میرقصد: در قلبش آفتاب روشن بود.
با قلبش پرواز میکرد. گامهایی از جنسِ زمین داشت اما به قلبش بیشتر اعتقاد داشت.
همیشه مشتی از نور، در جیبِ سمتِ چپِ پیراهنش به همراه داشت. کلامش از جنس همان نور بود و زبانش وسیلهای برای ابرازِ آن. با همین ابزار بود که نفوذ در هر قلبی برایش سخت نبود. همیشه، تابستانی سوغات داشت.
یک متنِ باز بود که هرکس، ادامهاش را در او میدید اما او هیچکس نبود: آینهای بود شفاف، که استفادهاش، خودشناسی بود.
نه مرد بود و نه زن: یک برگزیده. که حالش خوب بود. با خنده، آشتی و بدخلقی در وجودش حل نمیشد. گِلَش مالِ بالاها بود: جغرافیایی، بالاتر از رویا: دیدنی نبود چون دیدنی در کار نبود: تمام، احساس بود: یک شیوهی جدید برای راه رفتن در زمینی که مالِ انسانها بود اما او زمینی نبود: یک حجمِ گیرافتاده در فضایی تعریف-شده که آدمها او را با آن میشناختند. در کلمه نمیگنجید: هرچه دستخط از او به جا مانده بود، به یک دفتر از شعر سپید میماند: نه وزنی داشت و نه قافیه و نه حتی معنایی که بشود آن را فهمید: تنها، نویسنده میدانست و بَس و او بازیگر بود: تنها یک بازیگر که اجرای خوب یا بد، اصلا برایش اهمیتی نداشت زیرا تأیید را کارگردانی میگرفت که او نیز دیدنی نبود.
خوش بود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تکههای گمشده
مطلبی دیگر از این انتشارات
اخیرا...
مطلبی دیگر از این انتشارات
گذشتهی سرخِ بی اعتبار! نه، شاید سیاه...