مامان دنیامو رنگی کن

مامان، وقتی نیستی همه چی منو می‌ترسونه.

وقتی هستی دلم آروم میگیره.

مامان، من بدون تو کسی ام که تو همه چی کم آورده و زمین خورده؛ عاجز و درمانده ست. از همه چی وحشت داره و به ته خط رسیده. زمان برام نمی گذره و ثانیه ها باهام گلاویز میشن.

دلم میخواد تو این خونه قدیمی که وقتی بارون میزنه سقف آشپزخونه چکه میکنه، کنار تو نفس بکشم. خونه لوکس و مدرن خودم بدون تو مثل زندان برام می‌مونه. نفس مو میگیره. تنگ و تاریکه.

مامان بوی بهار نارنج حیاط خونه ات همه رو سر مست میکنه. صدای جیک‌جیک پرنده های حیاط بهم میگه صبر کن همه چی درست میشه. موهای ارغوان تو آفتاب حیاط طلایی تر از هر وقت دیگه ست.

دلم میخواد بارون بباره، و من هر کجای این شهر هستم خودمو بهت برسونم و برام آش رشته بپزی. آخه تو خوب میدونی من ترکیب این دو تا رو وقتی تو هستی چقدر دوست دارم.

مامان دردم تویی، درمانم تویی. غمم تویی، امیدم تویی. اشکم تویی، شوقم تویی. مامان جواب همه سوالام تویی.