من در مقابل من
امروز ساعت 5:15 دقیقه بود که از خواب بیدار شدم ، نشستم روی مبل و احساس کوفتگی بدی داشتم ، انگار که یه تریلی زده بهم .
دلم نمیخواست از روی مبل جم بخورم و آماده رفتن به مدرسه بشم ، حدود یک ربعی مثل یه جسد روی مبل نشسته بودم و فقط میگفتم کاشکی زمان نره جلو ، نگاه ساعت میکردم ، میخواستم خوردش کنم ، انگار واقعا بین ثانیه ها له میشم ، هرکاری که بخوای انجام بدی اول باید نگاه به ساعت کنی ، کاشکی زمانی وجود نداشت.
رفتم دست و صورتم رو شستم و صبحانه خوردم ، هنگام قهوه خوردن کلش رویال بازی میکردم ، لباس هام رو پوشیدم و نشستم به کد زدن ، یه قالب خوب پیدا و شروع به انتقال اون روی پروژه کردم .
هرچیز ک یادگرفته بودم یادم رفته بود ، انگار اولین باره میخوام کدنویسی کنم ، یکدفعه ای یادم افتاد که پروژه آهنگ مشتری دستم مونده و هنوز کاملش نکردم ، آهنگش حدود 8 تا 10 تا ملودی داره و خیلی انجامش برام سخته اما خب چالش و اینارو دوست دارم و قبولش کردم .
بعد دیدم فقط بیست دقیقه وقت دارم که هرکاری میخوام با لپ تاپ انجام بدم ، توی این زمان نه میتونستم درست کد نویسی کنم و نه میشد درست ملودی جدید به آهنگ اضافه کنم .
فقط لپ تاپ رو خاموش کردم و دوباره ابرهای توی سرم سراغم اومدن ، فکر میکردم که نمیشه هم آهنگساز بود هم برنامه نویس ، تازه بازم کار دوست دارم یاد بگیرم ، باید بین باشگاه ، برنامه نویسی ، آهنگسازی ، پدر مادر و برادر ، خودم و همه چیز تعادلی ایجاد کنم ، سخته خیلی سخته ، فقط دارم زور میزنم که بتونم ، میشه ها اما خیلی کند پیش میره و منم حوصله نمیکنم همه چیز آهسته پیش بره ، مثلا یک روز رو کاملا اختصاص میدی به درس و روز دیگه به آهنگسازی و روز دیگه به برنامه نویسی ، تازه اون بین مدرسه و باشگاه هم هست ، بخوام به همش برسم نابود میشم .
برنامه ریزی هم انجام دادم اما خب بعضی اوقات بازم نمیشه .
بلند شدم و رفتم سمت ایستگاه ، داخل اتوبوس صبح همیشه وحشتناکه اما امروز فاجعه بود ، بین دوتا آقای از خود راضی گیر افتاده بودم ، با هر ترمز مسخره ای که میزد میخوردم به این دوتا آقا ، هردفعه هم یجوری قیافه میگرفتن که انگار از قصد زدم بهشون ، یکیشون خیلی عصبی شد و شروع به بد و بیراه گفتن کرد ، بهش گفتم خب دلقک یکم خودت رو جمع و جور کن تا جای همه بشه ، پاهات رو اندازه کل اتوبوس باز کردی و ایستادی این کنار ، بعدشم مگه دارم از قصد بهت میزنم که اینطور حرف میزنی ؟
خداروشکر بامن دیگه حرفی نمیزد اما هی وز وز میکرد که بچه های این دوره زمونه هیچ بویی از تربیت نبردن و باعث بدبختی کشور و نسل های دیگه میشن ، خودم رو خیلی کنترل کردم که بهش چیزی نگم ، یکی نیست بگه مرد مومن تو خودت یکی از دلایل اعصاب خوردی ما هستی .
خداروشکر بالاتر جا گیرم اومد و رفتم از پیش این دوتا آقای از خود راضی .
مدرسه رو با خوبی و بدی هاش گذروندم و اومدم سمت خونه ، ناهار خوردم و یه قهوه دیگه خوردم که برم باشگاه ، یادم افتاد که به به ، باید امروز شهریه باشگاهم رو بدم ، هزینه شهریه 250 هستش و من هم دقیقا 250 توی کارتم داشتم ، نمیدونستم برم باشگاه یا نه ، از یه وری هم باید فردا ظهر کارت اتوبوسم رو 50 تومان شارژ میکردم ، حواسم نبود که یکی از پروژه های مشتریم تموم شده و پولش رو بهم نداده برای همین وویس گرفتم و گفتم که پول پروژه تموم شده رو بهم بده ، آخه قرار بود پول دوتا پروژه رو باهم پرداخت کنه .
خلاصه که رفتم باشگاه و کارتم رو خالی کردم ، مثل اسب میدوییدم و طناب میزدم ، صورتم خیس عرق شده بود و تند تند نفس میکشیدم ، انگار کیلومتر ها دوییده بودم ، فکر کنم یه 5 کیلویی توی این چند دقیقه کم کردم انقدری که ازم عرق ریخت .
باشگاه هم تموم شد و برگشتم سمت خونه ، دستام خیلی میلرزید ، نمیتونستم کلید هام رو دستم بگیرم ، باخودم میگفتم هر آن پس میوفتم اما خب میدونستم همچین چیزی نمیشه .
اومدم داخل ، تخم مرغ خوردم و حمام رفتم ، نشستم پای لپ تاپ ، اصلا حوصله درس نداشتم ، یا بهتر بگم حوصله هیچی نداشتم ، جدیدا بخاطر من جدید خیلی بی حوصله شدم ، همونی که میخواد آهنگسازی ، برنامه نویسی ، درس و همه چیز رو اوکی کنه .
از من جدید خوشم میاد ، یکم حالت دیوونه داره ، حداقل بهتر از قبلیه که فقط مینشست یه گوشه و داخل اینستاگرام چرخ میزد ، بیشتر به خودش سخت میگیره اما خب بعضی اوقات خیلی زیاده روی هم میکنه ، من قبلی مقابل من جدید ، من جدید مقابل من قدیم .
خیلی جالبه ها ، من در مقابل من ، یعنی با خودت مبارزه کنی و بخوای پیشرفت کنی ، خیلی اذیت میشی اما بهتر از بیکاریه .
الانم ساعت 10:48 دقیقه هستش و دارم برای شما مینویسم.
من سهیلم و تشکر میکنم برای اینکه تا اینجا با من بودید ، اگه خوشتون اومد برای من روی اون دکمه لایک کلیک کنید و اگر نظری داشتید خیلی خوشحال میشم که اون رو برای من کامنت کنید و خیلی واضح نظرتون رو بیان کنید .
پیج شخصی من : soheil1998kn
پیج کاری من : sokanbeat
پیج ترس : tars-text01
مطلبی دیگر از این انتشارات
چشمایی به رنگ اقیانوس
مطلبی دیگر از این انتشارات
آینه
مطلبی دیگر از این انتشارات
Tabestoon kootahe