میلیارد ها حرف نگفته

باد میوزد و بوی تو را همراهش می آورد. قلب تو در ذرات غبار که از سرزمینهای پیش از پیدایش بشر به اینجا می‌آیند و روی رده های سنگ های منظم باران خورده مینشینند، وجود دارد. تکه های روحت با حجم بی شکل هوایی که سالها بعد در ریه هایم میسوزد، در تماس است. تیزی تکه های شکسته ی نگاهت هر روز و هر لحظه در نگاه آدم هایی که از اولین روز بشر تا آخرینش زندگی کرده اند، وجود دارد. این خود تویی. نمادی از انسانها. نمادی از بودن انسانها. و نمادی از نبودن انسانها. گردش جهان ما را به هم میرساند و ما در یکدیگر جای میگیریم. همچون آبهای لزج باتلاق که باران به او میپیوندد، رود به او میپیوندد و آب های آلوده ی کارخانه ها به او میپیوندد. تو باتلاقی از روح انسانهایی خواهی شد که از از آغاز وجود داشتند‌ و تا پایان زیسته اند. ما یکی میشویم.‌ گویی که از آغاز یکی بوده ایم. بدترین و پاکترین انسانها در کنار هم در یک جسم. در آن لحظه منظومه ای شبکه وار از هر آنچه انسانی در جایی از زمان و در جایی از جهان، احساس یا تجربه کرد، و تمام خوبی ها و بدی هایی که در وجودش بود، در یک انسان جمع میشود. با خود تو حرف میزنم! ای هیچ و همه چیز از وجود داشته ها و و‌جود نداشته ها! تکه های بیدار روح بشر در تو زنده است و تمام لحظه هایی که کسی به تماشای طلوع خورشید نشست و تمام بوسیدن های عاشقانه که به سروده های تاریخ پیوست و تمامی درد و غم کسانی که در تنهایی مردند. با خود تو حرف میزنم! به خودت نگاه کن. میلیارد ها حرف نگفته در تو مدفون است.